#تا_آسمان_پارت_48

سکوت یکباره ی جمع باعث شد معذب جمع و جور شود.نگاهش خیلی زود افتاد توی چشمهای خیره ی مادرش و لبخند ملیحش که یعنی" بعدا به خدمتت میرسم"

صورت قرمز خان عمو و نگاه ثابتش به پایه ی میز و بدتر از همه ابروهای به هم چسبیده ی بابافرهادش.

این وسط فقط انگار حرفش به مذاق دایی خوش آمده بود که شصتش را جوری که کسی نبیند درست کنار پاهایش بالابرد و لب زد :لایکککک.

با صدای پق مهتا جمع منفجر شد.کرکر پری روی اعصابش پنجول می کشید.

حاج خانوم بود که شانه هایش را بغل کرد و با لبخند صورتش را بوسید:پاشو

مادر....پاشو ..اشکالی نداره اگه حرفی ام نداشته باشی...

لبخندش حالا به خنده ای صدادار تبدیل شده بود:تا ما یه چایی از دست این خوشگل خانوم میخوریم شما هم برین یه اختلاطی باهم بکنین.

به پری میگفت خوشگل خانوم؟ابروهای پری از ذوق داشت میرقصید.

حاج خانوم دستش را گرفت و فشرد:پاشو قربونت ...پاشو.

-برین تو آلا چیق بابا.

با شرمندگی و صورتی که داغ شده بود ایستاد. مکثش که طولانی شد سایه ای پیش چشمش قد کشید.

***


romangram.com | @romangram_com