#تا_آسمان_پارت_40

در جواب بوسه ی گرم زن عمو تنها به تماس لبهایش روی گونه ی او اکتفا کرد.با سری افتاده دسته گل را گرفت׃دستتون درد نکنه..

_هنوز ماچ و سلام عمو رو ندادیا ....

لبهایش با بدبختی کش آمد. با همان دسته گل آویزان گردنش شد׃سلام....ببخشید .

گونه ی زبر خان عمو را محکم بوسید.

خان عمو شانه هایش را بغل کرد׃خوبی باباجون..؟.

همیشه بابا جون صدایش میکرد. بچه که بود فکر میکرد دوتا بابا دارد.یکبار سر همین حرف مادرش را از مدرسه خواسته بودند.

به یاد آنروزها لبخند گرمی روی لبهایش نشست׃خوبم ... مرسی ...

_سلام زن داداش... مبارک باشه ایشالا...

نماند تا به تکه پاره کردن تعارفات گوش دهد . دسته گل را داد دست مهتاو برگشت توی اتاق و یکراست رفت سر وقت گوشی . به جهنم که امروز از آن روزهای سگی آیسان بود.الان حتی به غرغرهای او هم راضی بود.

اسمش را لمس کردو خودش هم سر خورد سه کنج اتاق.

روی اولین بوق جواب داد.صدای هیاهوی آن بیرون قبل از صدای خودش پیچید׃الهی بمیرم برات آسمان...الهی آیسانت پیش مرگت شه.....

انتظار هر برخوردی جز اینرا داشت.با شنیدن صدای او بغض توی گلویش شد گردویی قلنبه.׃ چطور تونستی... تو .. همچین روزی تنهام... بزاری?


romangram.com | @romangram_com