#تا_آسمان_پارت_2
و پیام بعدی׃ کجایی بیام دنبالت?
التماس کلامش را میتوانست از لابه لای این چند حرف هم حس کند.
جوابش را نداد. ثانیه ای بعد گوشی دوباره لرزید׃انگاری حال مامانت بد شده ها...
صورتش جمع شد..خواست بنویسد نگران مادرمن نباش. بازیگر چیره دستیست این زن.
میتوانست از همینجا هم نمایش موفق افن فشارو قلب درد مادرش را تصور کند.فقط کافی بود چیزی بر خلاف میلش باشد آنوقت بود که زمین و زمان را به هم می دوخت.
ولو میشد روی کاناپه و چشمهای زلش را می دوخت به سقف..
دلش برای آیسان هم میسوخت. شده بود چوب دوسر طلا و جورش را میکشید. نگاهی به تصویرش انداخت. دختر عموی خوبی بود برایش. دوستش داشت حتی بیشتر از مهتا.
تایپ کرد قبل از آنکه فرصت دوباره ای به او بدهد.׃من خوبم!
همین و سند.گوشی را خاموش کرد و انداخت ته جیب.
امروز از آن روزهایی بود که دیوانه شده بود.که دیوانگی اش به یک تلفن بند بود.
صدای گریه ی حاج خانوم از پشت تلفن توی سرش زنگ میزد."دورت بگردم....تو فقط بیا"
میرفت.؟کجا میرفت؟به خانه ای که دیگرخانه نبود؟به شهری که تنها اسمی بود و جای خالی خاطره ای؟
romangram.com | @romangram_com