#تا_آسمان_پارت_16
جوشش اشک را از کنج چشمش حس کرد. با حرص آستین روی چشمش کشید و سرش را چرخاند سمت اتاق.
صدای فوت شدن نفس آیسان را بالاخره بعد سکوت طولانی و سنگینش شنید.
با حلقه شدن دستهای آیسان دور شانه هایش چشم روی هم گذاشت.
***
با نفرت نگاهی به صورتی قرص انداخت . منفورترین رنگ دنیا.از غلاف بیرون کشیدش . زیر چشمی آیسان را پائید وبی درنگ قرص را بالا انداخت . تمام بزاقش راجمع کرد و یکجا بلعید.غلاف خالی را از همانجا نشانه گرفت توی سینک׃میخوان بدبختم کنن!
دست به سینه شدن آیسان رااز پشت اپن سنگی دید و پاهایش را که انداخت روی هم. این یعنی اینکه حالا شش دانگ در اختیار توام.
_چیه عین نقل و نبات این زهر ما ریا رو میفرستی تو اون معده ی بیچاره.....هی..باتواما.
صدای آیسان را میشنید و نمیشنید. حواسش به تکان تکان پای راست اوبود که فقط دوانگشتش را قفل کرده بود لای انگشتی های سر پائی سفیدش.
صورتش از تلخی چسبیده به ته حلقش جمع شد. ماگ را گرفت زیرآب سرد کن و یک نفس سر کشید׃میگی چی کار کنم پس?
آیسان ایستاد. آستینهای تریکوی فیلی رنگش را کشید بالا׃عادت کرده شدیا....شدی عینهویوسف مافنگی خدا بیامرز....
ماگ را کوبید روی کانتر و نشست پشت میز. آرنجهایش را گذاشت رویش. شقیقه هایش در حال انفجار بودند.با شصت هر دو دست دورانی مالیدشان.
_سردردت شدیده......آسمان?
romangram.com | @romangram_com