#تا_آسمان_پارت_108
تماس را دوباره قطع کرد. آرنجش را گذاشت لبه ی پنجره .
ته گوشی روی گونه اش بود.تا رسیدن به انزلی چند بار دیگر هم شماره ی سوزان راگرفت.
ماشین را جلوی ورودی آپار تمان رها کرد و در لابی را به داخل هل داد.
خودش را مشغول گوشی نشان دادو از مقابل باجه ی شیشه ای گذشت.
فقط خداخدا میکرد حسین آقا امروز را پر به پرش ندهد.
_آقای مهندس....?
پوووفی کشید وچشم بست. روی پاشنه, نیم چرخی زد.
_سلام مهندس....
با پشت ناخن شصت دم ابرویش را خاراند:سلام... خوبین شما?
_به مرحمت شما... راستش دیروز....
اجازه پیشروی نداد. کف دستش را نشان داد:راستش عجله دارم حسین آقابرگردم حرف میزنیم...
گفت و بی معطلی قدمهایش را سمت آسانسور برداشت.
romangram.com | @romangram_com