#تا_آسمان_پارت_107

نیم نگاهی دوباره سمتش انداخت. نیامده بود حتی یک رژبزند تا حداقل رنگی به این صورت مرده بیاید.

صورت بی تغییراو جلوی چشمش بود.حتی پلک زدن هایش هم با ریتم خاص خودش بود;سنگین.... کشدار.

چند قدمی عقب عقب رفت.

_این تو

دستهایش از هم باز شد:این هم خونه...... خوش بگذره...

انگار که چیزی یادش آمده بود که یک قدم به داخل برداشت. او هم برگشته بود و ازروی شانه نگاهش میکرد.

_در ضمن...

چشمهای بی حال و مرده اش حالا دیگر کامل باز شده بود. ته نگاه گنگش هیچ حسی نبود.

کلماتش را شمرده و محکم ادا کرد:سعی کن کمتر جلوی چشم من آفتابی بشی.به نفعته...... اکی?

منتظر عکس العمل او نماند.نیش خندی زد .چرخید و در را پشت سرش تا میتوانست محکم کوبید.

***

_جواب بده.... جواب بده دیگه لعنتی!


romangram.com | @romangram_com