#تا_آسمان_پارت_106

چشمهایش با لودگی باریک شد:گمونم البته.

اهمیتی به بالا رفتن ابرو های کوتاه و باریک او نداد.خودش هم تازه دو روز قبل اینجارا دیده بود.دوهفته قبل مستاجر تخلیه اش کرده و حاجی داده بود تا دستی به سرو رویش بکشند.

نگاه کلافه اش را ول داد روی پرده های یکدست سفید. ترجیح میداد هر جایی جز این زن را نگاه کند.

_بری میتونی ببینی!

کف غیر هم سطح هال را یک پله آمد پایین.متوجه عقب کشیدن او شد .لجش گرفت.پوزخندی به قیافه اش زد.چی توی کله ی پوکش بود که اینطور دنده عقب گرفته بود.?

یک قدمش شد دو قدم. حالا درست سینه به سینه اش داده بود.ورم زیر پلکش باعث شده بود یک چشمش مو رب تر به نظر بیاید.

با آن طوفانی که توی ماشین راه انداخته بود ,سکوتش حالا کمی غیر منتظره بود.

ابروهایش را کشید تو ی هم. کلید بزرگتر را از بین باقی کلید ها جدا کرد .

_یه ریموت به اضافه ی کلید..

انداختش روی میز.

قدمی فاصله گرفت:کم و کسری هاتو لطف کن و خودت تهیه کن. چون من نه وقتشودارم نه حوصلشو....

دم ابرو یش را بالا انداخت:درست شد?


romangram.com | @romangram_com