#تا_آسمان_پارت_104

فس فس هایش روی اعصاب بود.صدای بسته شدن در را که شنید ,همان جورپشت به او,دوباره ریموت را فشرد و وارد شد.

نگاه پراز نفرتش گوشه ی پار کینگ به دویست و شش مشکی رنگ او افتاد.همراه جهزیه آورده بودند. یادش بود آن سالها هم همین لعنتی زیر پایش بود.

قدمهای بلندش را سمت راه پله کج کرد.صدای سندلهای او را روی گرانیتهای شطرنجی میشنید.بی تشویش...پر از تعلل.

میتوانست قسم بخوردکه هیچ چیز عین خیالش هم نیست.پله ها را دو تا یکی بالا رفت .کلید انداخت و همانطور با کفش وارد شد.

در را پشت سرش باز گذاشت و قبل از رسیدن اون,چپید توی راه رو.اولین در از سمت چپ ...کوچکتر از باقی اتاق ها بود.

نور از پنجره ی بزرگش فرش شده بود روی پا رکتهای سیسال.سوئیچ را روی تخت انداخت و نگاهی توی اتاق چرخاند.یاد فحش ودری وری هایی افتاد که حامد بارش کرده بود.عصردیروزرا به حامد وقت داده بود برای چیدن این اتاق.دوست داشت تا قبل برگشتنش کار اینجا تمام شده باشد.

دکمه های پیراهنش را باز کرد وانداخت روی تخت.مصمم بود پای تصمیمش.باید شراین زندگی از سرش کنده میشد. حالا به هر طریقی ،مهم نبود.

خم شد و بند کفشهایش را باز کرد .وقتی برای دوش گرفتن نداشت . تی شرت مشکی پولو همراه جین مشکی.

از توی کمد خالی بیرون کشید. . روزقبل توی همین اتاق با کت و شلوار مثلا دامادی عوضش کرده بود.

یقه ی گرد تی شرت را جلو کشید ونفسی از توی سینه برداشت. لباس بوی تنش رامیداد. عادت نداشت یک لباس را بیشتراز یکبار بپوشد.زنجیر را هل داد توی یقه.کلافه و خسته چرخی دور خودش زد. نه ادکلنی اینجا داشت نه اسپری و عطری.

_لعنت....

بند استیل ساعت را دور مچ عرق کرده اش ,یک دور چرخاند.. کمی مقابل آینه خم شد ودستی به موهای بلندش کشید. چرب بود و واکسی.توی آپارتمان دوش میگرفت....


romangram.com | @romangram_com