#تا_آسمان_پارت_103

_دنبال سفارشات آقا.. کجا میخواستی باشم...?

_تونستی خبری ازش بگیری?آزیتا رفت سراغش?

_ تو عمرم اینجوری احساس اسکولی ت بهم دست نداده بود به جون خودم...

_درست صحبت ...

حامد داشت فریاد می کشید:چی چی رو درست صحبت کن مرد حسابی... از دیشب گندزده به زندگیمون.. میدونی چقد اون در صاب مرده رو زدم ...? دست آخرحسین آقاروپیداش کردمو دست به دامنش شدم .. و تونستم با هزار خواهش والتماس ازش بخوام درووا کنه...

نفسی با خیال راحت کشید:اونجا بود...?

حامد" برو بابایی "حواله اش کرد و بی جواب تماس را قطع کرد.

پووفی کشید و گوشی را انداخت رو ی داشبورد.مشتش که نشست روی فرمان متوجه تکان خوردن او شد.

صندلی اش را خواباند و شال را انداخت روی صورتش......

***

مقابل درب زغالی بزرگ ایستاد و سو ئیچ را بست.. ریموت را زد وقبل ازاو پیاده شد .

با مکث وحرص ,نفسی گرفت.منتظر بود تا او هم پیاده شود.


romangram.com | @romangram_com