#سورنا_پارت_89

-من رفتم بالا خسته ام

همه جاخوردند .این چه طرز برخورده؟؟؟

دیگه زنمه پس چه مرگشه؟؟؟عصبی گفتم:

-هوییی کجا؟؟؟

-اقای سرداری شما بلد نیسیتید درست حرف بزنید؟؟؟

عصبیم کرد دستم رو از دست حسام بیرون کشیدم ورفتم از عمارت بیرون ودر رو محکم به هم کوبیدم سوار ماشین شدم ورفتم بیرون دختره انتر فکر میکنه ازش خوشم میاد یا با مهریه هیچی عاشقش میشم

نکبت .

فکر کرده خبریه

----------

ایسان:

وقتی بهم با تحکم گفت فردا عقدت میکنم وگاف نمیدی ترجیع دادم بمیرم

اشغال

کثافت

اینجوری نابودم میخواست بکنه؟؟؟من نمیخوامش

دوسش ندارم

ازش بیزارم .

ساعت 10 صبح بود لباس مشکی پوشیدم امروز روز مرگه منه واسه بدبخت شدنم مشکی پوشیدم بعد از بله دادن حسام خیلی خوشحال بود .سورنا هم زیاد اخم نمیکرد عصبی رفتم بالا کمی گذشت دو تقه به در خورد .رهام وحسام وارد شدند اشک هام میریختند دیگه غرورم واسم مهم نبود حسام یک طرف ورهام طرف دیگه ام نشستند .

رهام:اگه دوست داری میتونی باماهم درد ودل کنی زن داداش

- .

حسام:ابجی ایسان انقدر خودت رو اذیت نکن .

-من خسته ام وهق هقم شدت گرفت جفتشون کنارم نشستن

کمی گذشت حسام گفت:

-بیبینم حالا میتونی اشکی مارم در بیاری

لبخند ژکونده ایی زدم

رهام:چرا مشکی پوشیدی؟؟؟بخدا سورنا اونقدرا هم بد نیست اگه عاشقت بشه جونم بخوایی واست میده ببین تاحالا تو به من نگفته میدونم روزی میرسه که توهم واسه داداش سورنا با ارزش میشی میدونم ممکنه توی این راه اذیت بشی ولی ترکش نکن .

-رهام امروزروز مرگ منه .

حسام:خل شدی ایسان؟؟؟امروز عروسیته پاشو بیبینم تازه سورنا قول داده واست جشنم بیگیرد

-نمیخوام

romangram.com | @romangram_com