#سورنا_پارت_87
نازنین رو به خاله گفت:
-مامان اگه یه روز من نبودم من رو حلال کن وگریه کرد
اون اشکای اونشب خاله ونازنین رو هیچ وقت یادم نمیره .
شوهر خاله مرده بود اون هم 6 ماه پیش ... یک قتل عجیب بود وما هم واسه اینکه تنها بودیم خاله مامان رو از وقتی من 2 ساله بودم استخدامش میکنه .
زیاد به مامانم سخت نمیگرفت ولی مامانم خدمتکارشون بود .
من سمت نازنین رفتم وگفتم:
-نازنین من دلم بلات تنگ میشه پیشم بیا .
من رو ب-و-س-ید وگفت:
-جایی که میرم نمیشه تورو برد تو باید بزرگ بشی مرد بشی واون موقع اس که من رو درک میکنی .
صبح روزی بود که شبش عروسیه همایون مست وکثافت .
کسی که با اون کارش خواهرم رو از دنیا روند کار ارایشگر ها تموم شد من رفتم توی اتاق نازنین تا ببینم چجور شده که لبه تراس ایستاده بود
گفتم:
-نازنین
برگشت منو نگاه کرد لبخندی زد وخودش رو پایین پرت کرد همه جیغ میزدند حیاط شلوغ شد
خاله تا دو ماه افسرده شد .
----------
با تکون های یکنفر به خودم اومدم .
-سورنا هوییییی یابو
نگاه کردم بهش این ایسانه .اره ایسانی که من بهش ت-ع-دی کردم دستش رو جلو چشمم تکون داد وگفت:
-هووووییی یارو خوبی؟؟؟
ایستادم وتوی چشمای خاکستریش نگاه کردم کمی ترسید وگفت:
-چه مرگته بابا؟؟؟
به خودم اومدم چرا این چشما همیشه من رو جادو میکرد حتی وقتی نمیخواستم بهش نزدیک بشم من رو و-س-و-س-ه میکرد
لباس هام ازش اب میچکید غیر منتظره کشیدمش سمت خودم اینبار نه جیغ زد نه گریه نه تقلایی واسه بیرون رفتن از حصار بازو هام فکر کنم هنگ بود .
دادزد:دوباره بهت رو دادم وحشی شدی میـ
نذاشتم حرفش رو کامل بگه و...
باز گریه عه دختره خل کمی به خودم اومده بودم چرا این دختر به خودش نمیاد بعد این مدت؟هربار گریه عه بسه .
دادزدم:بسه دیگه .
romangram.com | @romangram_com