#سورنا_پارت_86
پلک زدم یعنی باشه ودویدم سمت اتاق نازنین .
نازنین من رو در حصار مهربون دستاش جا داد.
خاله اومد داخل اتاق وگفت :
-بچه ها یه خبر خوب
من:چیه چیه؟؟؟اخجونمی خبل خوب
-من دارم نی نی میارم .
من ونازنین اونموقع تا شب رقصیدیدم وخوشحالی کردیم نی نی همون رهام بود .همون رهام که الان مظهر پاکیه واسه من
تاحالا به خودش اجازه نداده به دختر نامحرمی نگاه کنه یک اسطوره که توی همه شاریط کنارم بود .یک مرد پاک .
ادم کامل
اوج خلقت خداوند هیچ چیزی واسه رهام کافی نیست .
ارامشی که توی رهام هست هیچ جایی ندیدم
*****
زمان حال .
تمام عطر قورمه سبزی رو توی مشامم کشیدم
رفتم داخل .
ولی به پاسی از دقیقه نخورد که فهمیدم این معجزه از طرف ایسان بوده وواسه اینکه حال من رو بگیره حسابی عصبی شدم هیچ احدی حق این کارو با من نداشت اون هم غذایی که بوش یادگاری از مادرم بود .وقتی جلوم با اشک ایستاد ودادزدم سرش باجسارت باز دادزد وگفت:
-میرم همینه که میبینی .
یکی زدم توی گوشش اون هم زد ای خدا چه جراتی این دختر داره .موهاش رو از پشت کشیدم وگفتم:
-ایسان زیادی از حدت داری میگذری .
-خب بگذرم نه توی انتر نمیگذری؟؟؟حقته ..
ولش کردم ورفتم زیر دوش با ل-ب-ا-س ایستادم زیر دوش اب سرد رو باز کردم میگرنم اوج گرفته بود .
کمی که گذشت اروم شدم
رفتم بیرون دیدم اروم خوابیده کنار دیوار سر خوردم وسرم رو روی زانو هام گذاشتم دلم میخواست همه چیز به قبل برگرده همونجایی که هنوز مامان وخاله ونازنین نمرده بودند ..
22 سال قبل:
فردا عروسی نازنینه وهمایون نازنین همش گریه میکنه ومیگه من خودم رو میکشم .
من همایون رو دوست ندارم
شب رو باخاله رفتیم توی ا-غ-و-ش نازنین خوابیدیم الان خاله 7 ماهشه .همه میگن بچه پسره
romangram.com | @romangram_com