#سورنا_پارت_84


-فوق العاده بود زن داداش .

-میشه انقدر به من نگید زن داداش؟؟؟منو انقدر به این نچسب وصله نزنید

یکدفعه در سالن باز شد ولبخند روی لبم ماستید گلادیاتور اومد کیفش رو جابه جا کرد وگفت:

-چه بویه خوبی .چه خبره حسام بوی غذاهای مامان الکساندرا میاد اشپز جدیده؟؟؟بیارش ببینم ازش قدردانی کنم دارم دیونه میشم از این عطری که کل کوچه وخونه رو گرفته یاد خاطرات افتادم .

حسام:بابا اشپز چیه؟؟؟

-پس کی درست کرده؟؟؟هرکس این رو درست کرده واقعا یه ادم فوق العاده اس

حسام ورهام از خنده قرمز قرمز بودند من هم به زور خودم رو نگه داشتم باداد گفت:

-ایسان تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟برو واسه من کمی غذا بیار ببینم دیگه هم نبینم پایین بیایی .

لبخندم محو شد چقدر بد مردشورت رو ببرن جلو رهام وحسام وارسطو سکه یه پولم کرد .

-غذا نداریم

-یعنی چی نداریم؟؟؟این مسخره بازیا چیه؟؟؟این بو که از خونه همسایه نیست به خدمتکار جدیدم بگو هفته دوبار از این غذا درست کنه

-خدمتکار خودتی یابو .

-ایسان درست حرف بزن تا دندوناتو توی حلقت نریختم .گمشو برو اتاقت .

-نمیرم .

-دم دراوردی

حسام:بسه سورنا جان غذایی جایی نیست ایسان درست کرده بود وواسه ما درست کرده بود

-پس من چی؟؟؟

حسام:بسه سورنا از جلد گلادیاتوریت نمیخوایی بیرون بیایی ایسان زنته .

-کدوم زن حسام .چی میگی تو؟؟؟اون فقط یه ه-م-خ-و-ا-ب شبانه است همین .

با بغض کنترل شده گفتم:

-پس شما هم فقط یه موجود بی خاصیتید ولیاقت غذای خوب ندارید

-ایسان .

-مرد ایسان

ودویدم سمت پله ها ورفتم اتاق خواب لعنت بهت سورنا هرچی خوردم رو از چشمم کشیدی بیرون بمیری

الاغ .

ازت متنفرم 2 دقیقه گذشت که در باز شد از عطرش فهمیدم خود نهضشه اومد وکتش رو پرت کرد روی ت-خ-ت از پشت خوابیده بودم وگریه میکردم چیزی رو ندیدم فقط حس کردم .

-دیگه پات رو از اتاق بیرون نمیگذاری


romangram.com | @romangram_com