#سورنا_پارت_82
از خنده نزدیک بود منفجر بشم .باهم رفتیم پایین رفتیم سمت اشپزخونه ساعت رو نگاه کردم ده بود رفتم سمت حسام وگفتم:
-حسام
-بله ؟
-ممنونم که هستی باور کن این 5-6 روز اصلا نخندیدم
-قابل ندارد این سورنا خیلی کپکه میدونم ولی یه زن میتونه این پسر رو از این بحران نجات بده فقط یه عشق ...خَرس دیگه .خخخخ
-میگم داداشی
-بله ابجی
-میایی حالشا بگیریم؟؟؟
-چشم حج خانوم همینم موندس حال رفیق ما بیگیرم .
-فقط یه بار تلافی اینکه منو اذیت میکنه امروز خیلی بهم زور گفت میدونم شکم پرسته .
-عجب زودی تمام خصوصیات سورنا اومده دستت بدجنس نکنه عاشقشی
-وا مگه میشه عاشق این انتر شد؟؟؟اقا اسبه خیلی خشنه نمیشه عاشقش شد من بمیرم هم حتی به این موضوع فکرم نمیکنم
-خیلی خب حالا چجور میخوای حاشا بیگیری؟؟؟
-راستش غذا درست کنیم حتی واسه بادیگارد ها خب بعدش که میاد واسه اون هیچی نذاریم وظرف کثیف ها رو هم بگذاریم توی سینک
-میدونی بعدش چی میشه؟؟؟
-فوقش میشه اقا سگه ومیاد دوتا داد سر من میزنه ولی الانو عشقه
-امان از دست تو
-خب به نظر من قورمه سبزی درست کنیم که خیلی هم بو داره
-عجب خخخخخ باشه
.
بعد یک ساعت بالاخره برنج رو هم دم گذاشتیم صاف که شدم استخ-و-ن هام ترق ترق کرد
حسام:
-خخخخخخخخخخخخ چه خبره ایسان؟؟؟تمام کارها رو من کردم استخ-و-نا تو به صدا در اومد؟؟؟
-بی ادب یعنی من کاری نکردم؟؟؟
-چرا ولی .بیخیال بحث نکنیم
رفتم سمت پنجره قدی اوفففف دیگه با این کارا حتی نمیشه فرارم کرد حسام از پشت سرم گفت:
-به فرار فکر نکن موقعش که بشه خودش میذاره بری .
romangram.com | @romangram_com