#سورنا_پارت_79

-راستش وقتی زبونش رو کندم اسفندیار موبایلش زنگ خورد ورفت من بهش گفتم بقیه کارها پای من ومن هم بردمش از در مخفی بیمارستان دکتر داخل دکترهم گفت جراحت هاش زیاد جدی نیست ناسلامتی مدرک پرستاری هم دارم ها میدونم کجای یک نفر رو بزنم لت وپار کنم که ظاهری داغون شه ولی زیاد بافت هاش اسیب نبینه اینم بدون نیلوفر اگه دخالت های بیجا نمیکرد هیچ وقت نمیمرد .

-اوفففف باشه ولی ایسان مثل نیلوفر نیست ها باهاش این کارو نکن

-باشه بابا چندبار میگی؟؟؟میلاد چند روز دیگه مرخصه؟؟؟

-فکر کنم 4 روز دیگه

-بیارش اینجا باهاش حرف دارم

-باشه خب بریم سر این پسرا

ده نفرشون رو تک به تک معرفی کرد .

-خب شما از امروز واسه من کار میکنید اسفندیار خان رو که همهمیشناسید؟؟؟

همه شون:بله اقا .

-نمیخوام افراد اون به این خونه حتی یک مورچه هم بفرستن فهمیدین؟؟؟

همه باهم:بله اقا

-خوبه کی از همتون جسارتش بیشتره ومیتونه محافظ خوبی واسه یک نفر باشه؟؟؟

حسام:به نظر من ارسطو مناسب تره

-ارسطو بیا جلو

مردی بلند قد تر از من وهیکل بسیار درشت جلو اومد وگفت:

-بله قربان .

-بهت حقوق ویژه میدم ولی اون خانومی که طبقه بالاس حتی فکر فرارم به سرش نزنه .

-چشم اقا خیالت ت-خ-ت ت-خ-ت

-اگه خطایی ازت سر بزنه چالت میکنم فهمیدی؟؟؟

-بله اقا

-مراقبش هستی وبه هیچ وجه اجازه خروج از خونه رو بهش نمیدید .

-حتما

رفتم سمت ماشینم که یکی از بادیگارد ها اومد ودر رو برام باز کرد

شیشه رو پایین دادم وگفتم:

-حسام همه چی دست تو من رفتم

حسام:خیالت راحت راحت

ریموت رو زدم ودر باز شد وسریع به سمت اسفندیار حرکت کردم

------

romangram.com | @romangram_com