#سورنا_پارت_76


خسته دستم رو زیر سرم به عنوان بالشت گذاشتم فردا باید برم سراغ اسفندیار خان یه سری کارا رو هم واسه پول شویی باید انجام بدم به سمت ایسان نگاه کردم در حال گریه کردن بود عه بعد این چند بار هنوز بعد هربار گریه میکنه دخترک لوس خب دیگه تو که کارت تمومه تمومه اشکارو از کجاش میاره دیگه .صورتش رو به سمت مخالف من برگردوند

****

نیم ساعت بعد

اوه هنوز گریه میکنه .خب خودت گفتی خوبی یا نه؟؟؟منم نشونت دادم عالیم اگه چاقو رو نمیزدی الان عالی تر هم بودم .

با صدای بلند گفتم:

-سرم رفت بتمرگ دیگه .

سرش رو داخل بالشت فرو کردو هق هق زد نگاهش کردم موهاش دورش ریخته بود چقدر خودنمایی میکرد

نوک انگشتام رو به موهاش زدم با انزجا نشست ودستم رو پس زد

-وحشی .

تیز توی چشمام نگاه کرد رفت پایین وهمونجا روی زمین خوابید .غر غر کردم:

-الاغ میخوایی به من لج کنی؟؟؟خودت سرما میخوری

با صدای ضعیف:به تو ربطی نداره .

-خیلیم داره سرما بخوری باید نعش کشی کنم بعدش هم من سرما میخورم .

-به جهنم بمیری .

-تو که یکی دو ساعت پیش درحال اشک ریختن بودی واسه من .

-گمشووو حیونننن .

قه خنده بلندی واسه حرصی کردنش زدم .چشمم رو بستم وتظاهر به خوابیدن کردم ولی تا ساعت 4 خوابم نبرد

ساعت 3 فکر کرد من خوابم ایستاد ورفت ح-م-ا-م بعد هم واسه خودش پتو اورد وروی کاناپه کنار اتاق دراز کشید .

ساعت 7 بود که با صدای زنگ ساعت کنار ت-خ-ت از خواب پریدم خاموشش کردم دیدم که ایسان چشمش رو باز کرد ولی سریع بست .

دادزدم:

-ایسان .

بالشت رو گذاشت در گوشش رفتم وازش گرفتم وپرتش کردم یک گوشه نشست وگفت:

-چه مرگته هان؟؟؟

-برو صبحونه ام رو حاضر کن .

دست به س-ی-ن-ه نشست وگفت:میخوام نکنم

-تو غلط میکنی .

-بلـــــــه؟؟؟


romangram.com | @romangram_com