#سورنا_پارت_72
- ..
حنانه:عروس که گریه نمیکنه خوشگله
واومدند سمتم بانفرت دستشون رو پس زدم .
هما:داداش سورنا چیزی گفته؟؟؟
با اوردن اسم اون باز هق هقم بیشتر شد هما اومد ومن رو میخواست اروم کنه.
هما:چیزی شده؟؟؟
-کمکم... کمکم میکنید؟؟؟
حنانه:واس چی عزیزم؟؟؟
-میخوام... میخوام فرار کنم
هما متعجب باصدای بلند گفت:چـــــــــی؟؟؟
یکدفعه در باز شد وخاله زینب اومد داخل من رو که دید گفت:
-عروس خوشگلم چرا گریه میکنی باز؟؟؟
-چیزی نیست دلم خیلی تنگه خانواده امه .
ونگاهی توی چشم های هما وحنانه کردم که جفتشون چشمک زدند یعنی سکوت میکنند
-اهان
اومد وپیشونیم رو ب....-و...-سید وگفت:
-میری سورنا رو صدا کنی؟؟؟یک ربع پیش با حسام بحثشون شد الان هم رفتن حیاط میترسم دعوا کنن
-چی؟؟؟البته
وسریع رفتم سمت حیاط بارون میومد دستام رو به هم گره زدم کردم اهان دورتر از عمارت ایستادند اشکم رو که با بارون محو شده بود رو دست کشیدم ورفتم سمتشون باشنیدن اسمم از زبون حسام ترجیع دادم پشت درخت قایم بشم .
حسام: ایسان رو تو به گند کشیدی اگه روزی هم بد بشه مشکل ازتوئه والا یه دختر پاک فکر نکنم کثیف باشه .
سورنا:الان تو طرف اونی یا طرف من؟؟؟
حسام:معلومه حق رو میگیرم چون رفیق فابریکمی نمیام از اون دختر بی گناه بگذرم
-حسام چرت نگو همچین میگه انگار مریم مقدسه برو بابا اون یه کثافته یه ادم که واسه به ه-و-س انداختن شماهام امشب عطر "س" زده بود ومیگفت نمیدونستم مگه میشـ
ناگهان حسام مشتی رو روی صورت سورنا فرود اورد اخیشش جیگرم حال اومد با داد گفت:
-این دختر هم بستر توئه چجور میتونی در موردش این حرفا رو بگی؟؟؟هههه فکر کردی همه مثل خودتن؟؟؟یا درمورد ماها چی فک کردی؟
ناگهان پریدم بیرون دادزدم:
-اینجا چه خبره؟؟؟
romangram.com | @romangram_com