#سورنا_پارت_71
چپ چپ نگاهش کردم که رفت حسام اروم در گوشم گفت:
-گناه داره عذابش نده .
اروم گفتم:داداششی یا وکیلش؟؟؟
حسام عصبی گفت:
-به تو چه هان؟؟؟داری داغونش میکنی هیچ حالیت هست؟؟؟
-از کی تاحالا یاد گرفتی دخالت کنی توی کارهای من؟؟؟
خودم هم جا خوردم از طرز حرف زدنم حسام شکه توی چشمای من نگاه کرد عقب نشست وصاف شد کمی مکث کرد .
حسابی عصبی شده بود ایستاد وگفت:
-مامان من میخوام برم
خاله:کجا پسرم؟؟؟
-میترسم یه وخ دخالت بیجا کنم
ایستادم وگفتم:
-حسام بشین به خدا منظوری نداشتم
عمو:پسرا چتون شد یکدفعه ایی؟؟؟
دست حسام رو گرفتم دستش رو محکم از دستم بیرون کشید ورفتم سمت در وپالتوش رو پوشید خاله اومد سمتم:
-سورنا چیشده؟؟؟
-خاله برید داخل من الان میارمش .
-باشه پسرم
رفتم بیرون سوز وبارون بدی میومد داد زدم:
-حسام واستا ببینم پسر خوب واستا
وبا دو خودم رو بهش رسوندم دستش رو گرفتم وبردمش کمی دور تر از ساختمان عمارت وگفتم:
-چرا قهر میکنی؟؟؟ایسان واقعا لیاقتش رو داره؟؟؟
-فکر کردی خودت لیاقت داری؟؟؟میدونی اونم یه ادمه حق همه چیو ازش گرفتی زندونیش کردی بهش ت-ع-د-ی کردی الان هم دوقورت ونیمت باقیه احمق جان؟؟میدونی بره شکایت کنه چند سال واست حبس میبرن؟؟؟هیچ میدونی .این ها به کنار حس انسانیتت کو داداشم؟؟؟هان کوجاس اون سورنای مظلوم که من میشناختمش هان؟؟؟
-برو بابا ایسان هم مثل همه دخترا یه دختر کثیف...
------
ایسان:
واقعا همه چیز واسم سخت شد همه چیز باز یادم میومد کاب....-و...-س هام هم توی بیداری همراهم بود هم وقتی که میخوابیدم حسام ورهام یکدفعه باحرفی که زدم طرز نگاهشون دلسوز شد ایستادم هما وحنانه همراهم اومدند به محض ورودم توی اشپزخونه در اشپزخونه رو بستم وهق هق زدم
هما:چیشده زن داداش؟؟؟
romangram.com | @romangram_com