#سورنا_پارت_6


این نفرت را در دلم محفوظ میدارم

انتقام ان مرد را از تمام زنان ودختران ایرانی میگیرم

به اشک انها گوش نمیدهم

مادر من هم گریه کرد

ان مرد ان مرد فقط اورا ذره ذره اب کرد .

به قیافه سرد وبی روحم توی اینه نگاه کردم موهام خرمایی تیره بود مثل مامان وچشمان سبز توسی همه چیزم شبیه مامان بود با اینکه 7 سال کنارم بود ولی هنوز اون چهره ی نورانیش یادمه اون چهره اصیل رُمی الکساندرای رُمی الکساندرا فرانسیس زنی که در کل کشور ایران مشهور بود به زیبایی از خودم بیزارم که استفاده ها از مادرم میکردند ومادرم هم چیزی نمیگفت .

کنار خیابون زدم روی ترمز سرم روی فرمان گذاشتم به 22 سال قبل فکر کردم:

-مامانی دوست دارم

-منم پسر من

"با لحجه ایی ادغام شده از ایتالیایی وفارسی"

-مامانی

-جانم پسرم

-میشه برم پیش خاله ارزو؟؟

-البته پسرم فقط موهای نازنین رو نکشی ها

-باچه

سریع رفتم از انبار بیرون وبه عمارت خاله ارزو کسی که به من فارسی رو یاد داد ومامان توی خونه اش خدمتکاری میکرد نگاه کردم خاله ارزو واسه نازنین همه چیز خریده بود همیشه نازنین باهام خوب بود وبهم اسباب بازی هاش رو میداد رفتم از پله های عمارت بالا واتاق نازنین قبل از اینکه برم از حیاط قورباغه گرفتم نازنین از قورباغه خیلی میترسید

در اتاقش رو اروم باز کردم خوابیده بود اروم قورباغه رو روی موهای طلایی رنگش گذاشتم وصداش زدم:

-ناجنین پاشو خواهلی

"نازنین مظلوم من نازنین 14 سالش بود وخیلی زیبا درست شبیه مادرم همیشه خواهلی بهش میگفتم شبیه خواهر نداشته ام بود"

نازنین وقتی بیدار شد غورباقه پرید روی صورتش با تمام وجود جیغ کشید من هم بهش خندیدم وقتی به اون روز ها فکر میکنم دلم میخواهد بمیرم وقتی خواهر یکی یه دانه ام را در قبر گذاشتم اخر چقدر یک ادم میتواند پست باشد؟؟؟اومد سمت من وشروع کردیم به زدن همدیگه من قورباغه رو گرفتم وبه سمت سالن نشینمن بردم خاله ارزو مشغول خواندن روزنامه بود یواشکی گذاشتمش روی روزنامه واز قضا خاله ارزو قورباغه رو توی دستاش گرفت .

ان روز ها فقط میخندیدم گویی حال تبسم بر لبانم خشک شده .

هروقت با دل دختری بازی میکردم بعد از اون میرفتم سر قبر عزیزام الان هم در حال طی کردن اتوبان بهشت زهرا هستم رسیدم وماشین رو پارک کردم گل های بابونه رو بوییدم نازنین همیشه این گل هارو دوست داشت برای مادر رز ابی وبرای خاله هم رز قرمز خریده بودم گل ها رو روی قبر ها گذاشتم دوزانو نشستم پیش قبر نازنین:

-سلام خواهری خوبی؟؟؟

-

-خواهری جونم امروز باز یک نفر رو به قتل رسوندم یا شاید هم زنده موند ولی من میگم مرده مثل اون چهار نفر که نیستن دیگه

-

-نازنینم باور کن نمیخواستم باور کن دارم از عذاب میمیرم


romangram.com | @romangram_com