#سورنا_پارت_59
دستاش دورم بود نمیشه فرار کنم .
توی دلم باز ارزوی مرگ کردم
بین دستان گلادیاتور باز زندانی شدم
نه التماس نه اشک اینبار با تحکم من رو داخل حصار سردش حل کرده بود با خشونت ومن سکوت
فقط سکوت
وسکوت .
از گلادیاتور بیزارم دلم میخواد سورنا بمیره نباشه از من سو استفاده کرد
رفتم ح-م-ا-م نباید اشک هامو ببینه خیال کنه ضعیم .
زیر دوش هق هق کردم وقتی خواستم بیام بیرون یک دفعه به یک نفر خوردم
زیر گوشم زمزمه کرد:
-زیر دوش عالی تری...
.
اومدم سریع بیرون واولین اتاقیو که دیدم پریدم داخلش ولی قبل اینکه در رو ببندم پاش رو لای چفت در گذاشت وحول داد ومن به گوشه ایی پرت شدم حوله بدنی تنم بود اتل نداشتم باز گردنم درد گرفته بود خودش هم حوله بدنی تنش بود
دادزد:چرا انقدر اینجور میکنی؟؟؟تو که اب از سرت گذشته چرا همه چیو زهر میکنی به دهنمون؟؟؟
هیچی نگفتم نشست لبه ت-خ-ت وگفت:
-انقدر سکوت کن که بمیری به درک
ورفت از اتاق بیرون شونه بالا انداختم .
ازش بیزارم باز من رو کثیف کرد .
باز اون کاب....-و...-س رو واسم تشدید کرد .
الان 7 ساعته که توی اتاقم وبیرون نرفتم حوله بدنیم هنوز تنمه کمی سرما خوردم .
امشب خاله زینب میاد اینجا دیگه خسته ام از دست سورنا از دست گلادیاتوری که فقط خواسته اش واسش ارز داره .
از دست کسی که فقط باسردی با ادمه باکینه کثیفه یه ادم الوده اس .
لحن خشن وچشمای یخیش هرروز بیشتر من رو میترسونه .
اروم در رو باز کردم ورفتم بیرون باید فکر فرار باشم تااخر عمرم هم اگه اینجا توی خونه ی سورنا باشم باز هم فکر فرار هستم .
رفتم سمت اتاقی که من اشتباهی رفتم سورنا دراز کشیده بود رفتم اروم در کمد رو باز کردم ولباس هامو کشیدم بیرون وپوشیدم رفتم نزدیکش وچندباری جلوی چشمش دستم رو تکون دادم پس خوابش سنگینه اتل رو بستم وشالم رو سرم کردم ساعت 4 عصره اروم وپاورچین از اتاق زدم بیرون رفتم پایین در هم باز بود پریدم توی حیاط یکدفعه سورنا دادزد:
-کـــــجـــــــــا؟؟؟
با سرعت تمام دویدم اخرین بار که نگاهش کردم دم درب ورودی ایستاده بود .
حیاط خیلی طولانی بود 10 متری داشتم که برسم به درب یکدفعه سگی پرید جلوم وپارس کرد وسورنا پشت سرم گفت:
romangram.com | @romangram_com