#سورنا_پارت_58


-نه خاله جونم قربونت برم نمیشه که اول زندگی مشترکمون پاشه بره اینور اونور که باید پیش من باشه وتوی چشمام تیز نگاه کرد

گفتم اگه حرفی نزنم باز من رو میبره همون جهنم سریع گفتم:

-خاله من میخوام بیام خونه اتون .

خاله زینب:نمیشه دخترم بیا اونجا ولی باشوهرت

تمام ارزو هام بر فنا رفت باز همون ایسان ده دقیقه پیش بداخلاق شدم

سورنا لبخندی زد که واسه من از هزارتا فوحش هم بدتر بود:

-ایسان جان مگه نمیدونی من نمیتونم بی تو تحمل کنم؟؟؟دووم نمیارم؟؟؟

تودلم گفتم ایشالله بمیری

ایشالله یه بلای اسمونی سرت نازل شه

خودشیفته میمون اسب دراز بی مصرف و...

ساعت ده بود که همه اتاق رو ترک کردند این سورنای کثافت موند همه فتند وحشت به دلم برگشت .همونجوریشم داغونم کرده بود باز اگه بهم دست میزد میمیردم اومد نشست روی صندلی وگفت:

-آورین .آورین .خوب نقش بازی کردی ولی اینو یادت نره که زنم که هیچ حتی صیغه امم نمیشی وقتی حلالم بشی مزه ایی نداره باهم باشیم جیگر ودستش رو سمتم اورد نفرتم رو توی صدام بردم وگفتم:

-دستای کثیفت رو به من نزن .

-اخی نازی کوچولو ترسیدم فکر میکنی الکی نگهت داشتم؟؟نه جانم اگه نخوام بهت دست بزنم که کشته بودمت تاحالا از فردا شب باید هرشب پیشم باشی اونم با خواست خودت والا کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی

لرز به بدنم افتاد چشمام خیلی سنگین بود صورتم رو کج وکوله کردم اداشو در اوردم وگفتم:

-و ِ و ِ و ِ .میمون .

با خشم صندلی رو کشید از زیر پاشو ایستاد وگفت:

-بگذار فردا که مرخص شدیم بهت نشون میدم .اصلا چرا هرشب؟؟؟باید هروقت که اراده کنم باشی کنارم

بازم همون کار رو تکرار کردم عصبی شده بود قرمز قرمز بود رفت بیرون ودر رو محکم بست .

من ادمت میکنم وحشی زندگیمو تباه کردی میکشمت بچه بابام نیستم یه جایی زهرم رو بهت نپاشم حالا تو بازی کن .

سریع فردا شد وای خدا نکنه باز بهم دست بزنه باز باهاش تا خونه رفتم .

البته اینبار خونه ایی که داخل تهران بود وویلایی بود اینجور فرار راحت تره تا اونجا که بودیم .خاله زینب گفت شب میاد سر میزنه هیچ کس نبود ومن هم فقط اتل دور گردنم بود به گفته دکتر مهره هام مو براشته بود رفتم بالا وتوی یکی از اتاق ها خیلی خوشگل بود اتاقه سرمه ایی سفید بود دیزاینش مانتوم رو در اوردم وبعد هم شالم رو ناگهان در باز شد قلبم مثل گنجشک میزد .

سورنا لبخندی زد وگفت:

-خودت با پای خودت اومدی آورین تهدیدام یه کاری میکنه پس .وسریع فاصله بینمون رو کم کرد

عقب عقب رفتم تا به دیوار رسیدم .

دیگه نمیشه عقب رفت وایییی .

-خب اوووم خودت اومدی حالا که اومدی بقیه اش با من...


romangram.com | @romangram_com