#سورنا_پارت_57
رهام:تسلیم تسلیم یکبار حالم رو گرفتی بسمه
حسام با جهش پرید سمتم وگفت:
-زن داداشی زن دادا میخَی بدونی چیکارش کردم؟؟؟
-بگو؟؟؟
حسام بشکنی زد وگفت:بالاخره به حرف اومدی بالاخره به حرف اومدی .
وبعد ادامه داد:
-اها یه روز این پچلی ما کا تازه رفته بود تو شرکت ومنا نیمشناخت من حالشا گرفتم بوگو چیکارش کردم خره .رفتم داخل شرکت ویکی از این کلاسورا هس دسم گرفتم ورفتم پیشش وگفتم:
-اقای محترم اینجا چرا نکات بهداشتی رعایت نمیشد
اخه زن دادا تو به این خنگ بوگو که یه شرکت عمرانی کا همش تو خاک وخله واصلا بیشتر کارا سر ساختمان ها وسد ها میگذرد اصلا تمیزی دارد؟؟؟یا بگو ببینم من قیافه ام بازپرس ها میخورد؟؟؟یا اصلا اونجا که تمیز بود به کثیفی میخورد؟
-نه
قه خنده زد وگفت:این خنگ علی خان باورش شد منم 20 میلیون جریمش کردم اونم همون وخت چک پول داد خخخخخخخ
رهام:خیلی بیشعوری حسام جان واقعا که عابروم رو جلوی زن داداش بردی تو که .
حسام:د نه د .بذار براش میخوام بازم داستان بگم .
خاله زینب:پسرم ایسان جان خسته شد
سریع گفتم:نه خاله کارش نداشته باشید
کلا حس کردم که هیچ اتفاقی نیافتاده اصلا انگار نه انگار روحیه حسام فوق العاده بود .
حسام:جونم واست بگد کا زن دادا رفته بودم میوه فروشی میخواستم اناناس بخرم خو رفتم دست کردم ویک اناناس که پشت میز بود رو کشیدم کا ورش دارم وای لامصب بالا که نمیمد .یهو یه دختره وخ ساد وگفت:
-مرتیکه احمق پوفیوث چیکار به من داری؟؟؟؟
-موندم چیکار کونم حالا نگو دختره ورداشته بود روسری شبیه برگا اناناس سرش کرده بود وکلیداش میافتد زیر میز اینم میرد بیارد .اخه شوما دخترا چی چی از این کلیپسا میخین کا یه متر گنبد میذارین کف کله تون؟؟؟؟هیچی انقدر جیغ زد کا حنجره اش به فنا رفت گوشا من کا پیش کشش ولی عجب کلیپسی بودا هرچی میکشیدم ورداشته نیمیشد ..
لبم به زور کش اومد ولبخندی تحویلش دادم همه ازخنده قرمز شده بودند یکدفعه سورنا اومد داخل وهمون لبخندم جاشو با یک اخم غلیظ عوض کرد همه ساکت من وسورنا رو نگاه میکردند یکدفعه حسام زد به کمر سورنا وگفت:
-خداییش یه پا گلادیاتوری ها دختره رو تازه بعدی دو ساعت داشتم میخندوندم اومدی زرت لبخندش ماستید خخخخخ
-حسام جان این ایسان خانوم ما به من حساسیت داره یه جور الرژیه
وقیافه اش رو یه جوری کرد یعنی دارم برات یه لحظه ترسیدم
دکتر اومد داخل وگفت:
-ایسان جان با اسرار های سورنا فردا مرخص میشی واینکه این دارو هارو مصرف کن
ترجیع دادم هیچی نگم یکدفعه خاله زینب گفت:
-سورنا ایسان میاد خونه ما .
توی دلم قند کیلو کیلو اب شد وای اگه برم راحت میتونم فرار کنم وواسش شکایت کنم پدرش دربیاد لبخند پهنی روی لبم اومد یکدفعه سورنا گفت:
romangram.com | @romangram_com