#سورنا_پارت_56
یاد دردم
یاد قلبم که شکسته شد
ناگهان زنی چادری وبا چهره روشن وفوق العاده خوشگل اومد داخل اتاق مسن بود وتپل بعد از اینکه نوازشم کرد وسورنا باچشمش واسم خط ونشون کشید فهمیدم اگه لج کنم واسه خودم بد میشه وعابروم میره به ناچار گفتم زن سورنام بعد از اینکه سورنا رفت فقط خاله حرف میزد هر کاری کردم نتونستم خاطرات بد رو از ذهنم پاک کنم باخشم سرم رو کشیدم ورفتم از ت-خ-ت پایین اون دختر هم گوشه اتاق ایستاده بود وهمراهم گریه میکرد . یکدفعه همه جارو مثل دیونه ها بهم ریختم
هرچی اون خانوم که اسمش خاله زینب بود قربون صدقه ام رفت گوش نکردم الان هم نیم ساعته که همش صحنه های دیشب یادم میاد به یک گوشه خیره شدم .فقط میبینم خاله زینب داره خودش رو میزنه ومیگه دختره مرد چقدر جیغ میزنه اشکم چکید .
در اتاق باز شد وچند نفر اومدند داخل اتاق ومن از حال رفتم .
چشم باز کردم دیدم که چند نفر بالای سرم ایستادند همون دکتره بود وسه تا پسر ودوتا خانوم .
چشمم تار میدید ناگهان چراغ قوه رو توی چشمم گرفت وکنار برد حالا راحت تر میتونم ببینم
خاله زینب:دخترم خوبی؟؟؟خدا رو شکر .
اون دختره اسمش چی بود؟؟حنا؟؟؟نه هما
هما:خوبی ایسان جون؟؟؟
یکی از پسر ها که چهره کاملا دلنشین واروم محترمی داشت وخیلی اروم صحبت میکرد گفت:زن داداش خوبی؟؟ایسان خانوم
حسام:ایسانی منم حسام داداش این کپک خوبی؟؟؟جوواب بده پوکیدیم عامو از نگرانی؟؟؟
لبم رو تر کردم چشمم خورد به سورنا گوشه ایی ترین گوشه ی اتاق ایستاده بود وفقط نگاه میکرد
-خوبم ممنونم
پسری که خیلی خوشگل واروم بود:خدارو شکر من رهام هستم یه جورایی برادر سورنا خیلی مفتخر شدم از اشناییت ایسان خانوم
چقدر اروم وکتابی حرف میزد ناخواسته لبخندی بهش زدم اون پسری که خیلی شیطون بود گفت:
-ابجی ایسان نشدا واسه من نخندیدی منم حسام اوکی؟؟؟
توی دلم خندیدم بعد لبخند پهنی تحویلش دادم وخنده ام رفته رفته به گریه تبدیل شد خاله زینب من رو توی آ-غ-و-شش گرفت وشروع به نوازش کردنم کرد
ویکدفعه چیزی گفت که اصلا نزدیک بود شاخ هام در بیاد:
-عزیزم سورنا خیلی دوست داره عاشقته پسرم نمیتونه ابراز علاقه کنه
تیز توی چشمای سورنا نگاه کردم دستی توی موهاش کشید ورفت بیرون در رو هم محکم بست
حسام:خب زن داداش اگه قول بدی گریه نکنی خاطره هامو واست بگم ریسه بری کف اتاق .
سرم رو تکون دادم یعنی باشه کلا وقتی سورنا نبود حس میکردم میشه نفس کشید نگاه هاش خیلی وحشتناک بود
حسام:راستش واست بگم کا رفته بودیم استخر یکی از همکارا رم با خودمون برده بودیم اینم نگو کا شنا بلد نبود یارو وخ ساده بود با این زیر شلواری خط خطیا هستا پاچه اشا قیچی زده بود وکوتاهش کرده بود شده بود یه پا مایو خخخخخ هیچی رفت لبه 3 متری وایساد منم گفتم واسه مسخره بازی حلش بدم تو اب حولش دادم پرید تو اب وختی تو اب بود جیغ زدم دادا ممدی 9 متریس کلا مونده بود جیغ بزند یا شنا کوند .خخخخخ خلاصه این غریق نجاته هم پرید تو اب آ نجاتش داد .
همه میخندیدند
رهام گفت:داداش عجب معرکه میگیری ها
حسام:باشه فسقلی تو مارا انک کُن دارم براد دادا یه اشی براد بپزم یه وجب روغن روش دلبرم دلبرکم کند .خخخخخ
romangram.com | @romangram_com