#سورنا_پارت_55
رهام:ولی گناه داره طفلکی نباید با ایسان این کار رو میکردی
شهاب:سورنا جان چرا این دختر کم سن؟؟؟
-راستش خیلی باهام کل پروند من هم دیگه حوصله بحث نداشتم گفتم ساکتش کنم
شهاب:تو با این کار همه حق هاشو ازش گرفتی الان شاید به دلیل افسردگی حاد حتی گوشه گیر بشه وکارش به تیمارستان بکشه .
رهام:چـــــــــی؟؟؟
-خب میگید چکار کنم؟؟؟
شهاب:این مثل همه دختر ها نیست ببین چقدر نجابتش واسش مهمه توهم اگه راست میگی عقدش کن .
-چــــــــــی؟؟؟عمــــــرا
وایستادم وخواستم برم که هما پرید توی اتاق وبا اشک گفت:
-داداش سورنا ایسان همه جا رو بهم ریخته حرف هیچ کسم گوش نمیده الان هم یک گوشه نشسته وبه دیوار ها خیره شده .
سریع همگی به سمت اتاق ایسان دویدیم .
راست میگفت هما خاله زینب هم گریه میکرد .
--------
ایسان:
چشمم رو که باز کردم باز افتاد توی چشمای این مرتیکه
این گلادیاتور .
این وحشی .
وقتی خواستم سرم رو برگردونم درد شدیدی گرفت واز حال رفتم
1 ساعت بعد
دکتر گفت:دخترم 2 ماهی باید اتل به گردنت باشه
سرم رو تکون دادم باز یاد این افتادم که دیگه دختر نیستم واشک هام جای شدند
مگه من حق نداشتم؟؟؟
هر دختری ارزو داره شب اول زندگیش رو با لباس سفید باشه شوهرش رو دوست داشته باشه شوهرش نازش رو بخره
نه منی که مثل اشغال یک بار استفاده شدم بدون حتی هیچ صیغه محرمیتی والان هم دور انداخته شدم اونقدر هق هق کردم که خسته شدم دکتر رفت وبعد از نیم ساعت در اتاق باز شد
جمالات این مرتیکه باز پیدا شد
حس کردم دارم میمیرم هوا خیلی کم بود .
هر وقت میبینمش یاد اون کاری که باهام کرد میافتم یاد اون جیغ هایی که زده شد
یاد اشکام
romangram.com | @romangram_com