#سورنا_پارت_53
حسام:باشه مامان دست درد نکنه منم که حتما گلابی؟؟؟
خاله ایستاد وزد توی کمرش وگفت:
-نه گلابی جونم تورو هم دوست دارم مامانی .
لبخند تلخی زدم چقدر این روز ها سخت لبهام واسه خندیدن کش میومد چقدر عشق این مادر پسر قشنگه خاله زینب همه کاری واسم میکنه مثل یک مامان ولی عشق مامان یه چیز دیگه اس خدا هیچ کسیو بی مادر نکنه حتی توی خواب .
ایستادم ایسان رو روی برانکارد گذاشتند وعزم رفتن کردند که لای چشماشو بی جون باز کرد خاله زینب همش قربون صدقه اش میرفت این چه صیغه اییه؟؟؟حسام اومد سمتم واروم در گوشم گفت:
-پسر این دختره خیلی خوشگله که چجور دلت اومد باهاش این کارو کنی؟؟؟
-برو حسام تا یه کاری دستت ندادم ها .
-چشم تسلیم
ورفت کمی پکر شده بود هیچ وقت زیاد تا این حد پکر نمیشد ولی امروز دلش واسه ایسان خیلی سوخت خیلی تعجب داشت واسم همش میگفت گناه داره خاله همراه حسام ودکتر اومدند من هم رفتم پیش ایسان که گندی نزنه اخه چشمش رو باز کرده بود من رو که دید قطره اشکی از چشمش چکید وصورتش رو به سختی از من برگردوند
-ببین ایسان یه بار دیگه از این غلطا کنی استخ-و-نات رو قلم میکنم .
- ..
از اینکه کسی جوابمو نده بیزار بودم دلم میخواست طرف مقابل رو خفه کنم محلش ندادم وبه پرستار ها نگاه کردم
ولی خودم جای دیگه بودم هنوز توی دیشب مونده بودم فکر شم نمیکردم حتی یک درصد ایسان دختر باشه .
اون طرز لباس پوشیدنش نشون میداد راحت به همه پا میده برخورد هاشم من فکر میکردم که روی حساب اینه که دلش میخواد یا بامن باشه یا دوستم باشه ولی حسابی یکه خوردم پرستار تکونم داد:
-سورنا خان اقای سرداری
به خودم اومدم وگفتم:بله؟؟
-برید پایین
رفتم پایین ایسان رو بردند همون جایی که دکتر قولش رو داده بود من هم بیرون نشستم همراه حسام ومادر وخواهرش ورهام کمی گذشت دکتر اومد
خاله زینب:دخترم خوبه دکتر؟؟؟
دکتر:بله چندتایی دارو واسشون تجویز کردم
دست دکتر رو کشیدم وبردم گوشه ایی وگفتم:
-قضیه دارو چیه؟؟؟
-سورنا جان مشکل داشت میفهمی که؟؟؟افسردگی میگیره یهو
-اهان اره فهمیدم..کمی تند رفتم
ولی ببخشید نه ببخشید توی کارای سورنا نبود رفتم سمت بقیه خاله ایستاد وگفت:
-من برم پیشش
حسام پرید جلوشو وگفت:
-نه مادر من کجا؟؟؟
romangram.com | @romangram_com