#سورنا_پارت_52


هما گفت:داداش سورنا چرا مارو واسه عروسی دعوت نکردی؟؟؟ناراحتم ها .

حسام:ابجی خانواده عروس زیاد از این جینگیل بازی ها خوششون نمیاد

رسما میخواستم حسام رو خفه کنم ایسان اگه بفهمه باز روانی میشه من حتی صیغه یک ساعته اش هم نکردم واسه بودن باهاش چه برسه به عروسی وجشن خخخخخخ دکتر اومد بیرون

-سورنا جان گردنش شکسته .

-یعنی؟؟؟

دکتر:یعنی اینکه تا یک مدت یعنی حدود 2 ماه باید توی اتل باشه تا خوب بشه فشار هم بهش نیاره

خاله:یعنی پسرم باید عشقت رو بهش ثابت کنی

حسام واسه دکترم چشمکی زد که دکتر همه چیو فهمید امان از دست حسام

رهام:خب داداش خودت خوبی؟؟؟رنگت پریده

تحمل کشتن ادم رو داشتم تحمل زجر دادن ادم هارو داشتم تحمل پست شدن به بدترین حالت رو داشتم ولی نمیتونستم خودکشی کسی رو ببینم اون هم یک دختر رو تمام خاطرات بدم تداعی میشد

دکتر:سورنا بشین فشارت رو بگیرم .

روی کاناپه پذیرایی نشستم خاله زینب مضطرب همش دکتر رو سوال پیچ میکرد که پسرم چشه ؟

چرا رنگش مثل گچه؟

میتونم قسم بخورم من رو بیش از حسام دوست داشت .

دکتر:سورنا جان فشارت خیلی پایینه

-بیخیال دکتر

-روی 5 رفته پسرم خطرناکه

-میریم بیمارستان یه سرم بزنم خوب میشم

همون موقع صدای زنگ در اومد خاله زینب وهما رفتند پایین ایستادم وروبه حسام با تهدید گفتم:

-این چه غلطی بود کردی؟؟؟ها؟؟؟میدونی که من هیچ وقت زن نمیگیرم هیچ وقت دختری بیش از دوهفته باهام نیست چرا دروغ گفتی؟؟؟میدونی از دروغ گفتن بیزارم

ویکدفعه سرم گیج رفت دستم رو به دیوار گرفتم امروز خیلی تحت فشار بودم نشستم با کمک رهام روی کاناپه خاله زینب یهو جیغ زد :

-وای سورنا ی من چت شد؟؟؟

وشروع به جیغ جیغ کرد هما وحسام کمی ارومش کردند اومد پیشم دستش رو گرفتم واشکش رو پاک کردم وگفتم:

-خاله جونم چرا حنجره تو پاره میکنی من خوبم بخدا

خاله:بگو جون خاله

-جون خاله فقط یکم عصبی شدم همین یاد نازنین ومامان افتادم خودت رو انقدر ناراحت نکن قربونت برم

-خدانکنه پسرکم تو یه مو ازت کم بشه من دنیا رو به اتیش میکشم


romangram.com | @romangram_com