#سورنا_پارت_51
-نبند نبند .
همه رفتیم داخل دکتر رو سریع بردم اتاق خوابی که ایسان بود دکتر سریع وسایلش رو اماده کرد ومعاینه انجام داد بعد معاینه وزدن سرم ووصل کردن دستگاه تنفس ایستاد
-چیشد دکتر؟؟؟
-سورنا جان این دختر حالش اصلا خوب نیست
-میگین چکار کنم؟؟؟
-باید ببریش بیمارستان
-اخه نمیشه که همینجا هرکاری لازمه رو انجام بدید
-نمیشه پسرم
-اوفففففف بیمارستان خودت میشه ببریمش؟؟؟
-البته چرا که نه ؟الان به امبولانس میگم بیاد .
-یعنی انقدر اوضاعش وخیمه؟؟؟
-اره شاید از دستش بدیم .
-چی؟؟؟ببین من سرشناس هستم نمیخوام کسی از این موضوع ها چیزی بدونه باشه
-قبول از در پشتی میریم ومیریم داخل اتاق مخفی طبقه پایین
-باشه پس زودتر امبولانس رو خبر کن
ورفتم از اتاق بیرون خاله زینب"مادر حسام":پسرم چی شده؟؟؟خوبه؟؟؟زنت رو میگم
زن؟؟؟
نگاه توی چشمای حسام کردم شونه بالا انداخت وای چیکار کردی حسام لعنت به تو خاله هاج وواج نگاه میکرد خاله زینب زن چادری وتعصبی بود هیچ وقت از گند کاری های من حسام بهش نمیگفت واون هم فکر میکرد من یه قدیسه هستم .
به ناچار گفتم:
-ایسان خوبه یعنی خوب میشه
خاله:بمیرم چرا پس خود کشی کرده؟؟؟
حسام:مامان این دختره رو به زور دادنش به این داداش ما داداش ما هم خیلی عاشقشه پریشب که عروسیش بوده امروز خودش رو میخواسته بکشه
خاله:اهان طفلی مثل من که به زور به بابات دادن ها اشکال نداره سورنا جونم تو از عشقت چیزی کم نکن من هم باهاش حرف میزنم
-نه نــــــــــــه خاله
خاله:پسرم حسام میگه کس وکاری رو ایران نداره باید یه سری حرفای زنونه بهش بزنم
توی چشمای حسام تیز نگاه کردم یعنی کارت ساخته اس حسام هم خودش رو به کوچه ی معروف زد وگفت:
-خب شادوماد حال خودت چطوره؟؟؟
دندون قریچه رفتم
romangram.com | @romangram_com