#سورنا_پارت_50
-خب گفتید دزدی؟ اردشیر پتک رو بیار
ادرشیر :چشم اقا
-دستش روبگذار روی میز
وروبه اسفندیار خان:چند میلیون دزدی؟؟؟
اسفندیار نگاه خریدارانه کرد وگفت:300 میلیون
پتک رو به شدت تمام بالا برد وزدم روی انگشت هاش سه بار زدم دفعه سوم انگشت هاش کنده شد اسفندیار دست زد وگفت:بارک الله .شیر مادرت حلالت
-اسفندیار خان گفتید دروغ گفته نه؟؟؟
-بله پسرم
-اردشیر انبر دست رو با یک سری لباس اتاق عمل بیار
بعد از چند لحظه اردشیر اورد
دادزدم:عوضی دهنت رو باز کن .
میلاد دهنش رو باز کرد ومن زبونش رو از حلقومش کشیدم بیرون وانداختم جلوی پای اسفندیار خان .
اسفندیار کیفور شده دست زد وگفت:
-دست مریزاد اردشیر جان ببین دیگه این گلادیاتور دست راسته منه بعد من هرچی گفتن همون میشه واینکه خبر از ایسان نداری؟؟؟
-نه قربان
ایسان ؟بیخیال سورنا شاید اشتباه شنیدی بیخیال رفتم بیرون وهمراه اسفندیار خان دسر خوردیم کمی که گذشت تمام جوانب رو رعایت کردم ورفتم سمت باغ در رو باز کردم ورفتم سمت اتاقی که ایسان بود ساعت 5 عصر بود روز پنج شنبه بارون هم شدید میبارید در رو باز کردم از صحنه ایی که دیدم حسابی یکه خوردم ایسان خودش رو دار زده بود .
دویدم سمتش بدنش هنوز داغ بود اوردمش پایین وشروع به دادن تنفس مصنوعی کردم گردنش ول شده بود فکر کنم شکسته شماره حسام رو گرفتم:
-چیه؟؟؟
-حسام سریع بیا باغ
-چیشده؟؟؟
-این دختره خودش رو دار زده به دکترم هم بگو اماده بشه بیارش .
-چی میگی؟؟؟ببین من حوصله شوخی ندارما
دادزدم:زود بیا داره میمیره .
-سورنا بگو جان حسام
-حسام
-الان میام .
نیم ساعتی گذشت حسام دستش رو گذاشت روی زنگ وبر نداشت به ایسان لباس مناسب پوشوندم ورفتم در رو باز کردم سعی کردم خ-و-ن سرد باشم فوقش میمیره دیگه حسام ودکتر وخواهر ومادر حسام اومدند داخل وای این مادرش وخواهر اولیشو هما رو کجا راه انداخته بود دنبال خودش؟؟؟ بهش چشم غره ایی رفتم وخواستم در رو ببند که رهام زد روی ترمز وگفت:
romangram.com | @romangram_com