#سورنا_پارت_47

مرده

همش اون شب کذایی وجیغ هام توی ذهنم میومد حتی لباسی هم نداشتم که بپوشم به سختی رفتم سمت مانتوم وجلوی خودم گرفتمش ورفتم روی ت-خ-ت ودراز کشیدم .

انگار نه انگار پست فطرتی مثل اون وجود داره از خودم متنفرم کاشکی بسوزم ای کاش تموم جای انگشتاش اتیش بگیره با نفرت به خودم دست کشیدم اون گوشه ایی ایستاده بود ومات نگام میکرد ایستادم ودرد رو از نظر گذروندم وبه سمتش حمله ور شدم جیغ میزدم ومشت هایی بهش میکوبیدم

-کثافت .

- .

-لعنتی

-

-حیوون .

- ..

-اشغال

دستام رو گرفت وگفت:

-خسته نشدی؟؟؟نفس بکش

هق هقم شدت گرفت

داد زدم:چـــــــــــرا؟؟؟

-میخواستی بامن در نیافتی من که گفتم بعد هم چرا حاشا میکنی جیگر دیشب یک شب فراموش نشدنی بود

-بابام به جزات میرسونتت .

-بابات چه خریه؟؟؟

دستم رو با نفرت از دستش بیرون کشیدم ونگاه خشم الودم رو بهش دوختم رفتم سمت در وداد زدم:

-باز کن این لعنتیو .

-

گوشه ایی نشستم روی زمین اون هم نشست لبه صندلی ودستشو داخل موهاش کرد به گوشه ایی خیره شدم .

6 ساعت بعد

-پاشو هووووییی ایسان .پاشو ببینم 6 ساعته داری کجا رو نگاه میکنی؟؟؟

- ..

-الووووووو خوبی؟؟؟

پلکی زدم واشکم ریخت .

-بخدا میزنم لهت میکنما پاشو ببینم

- ..

romangram.com | @romangram_com