#سورنا_پارت_45
اشک هام میچکیدند ودیگر نایی برای زدن فریاد نداشتم .من را سوزاند پر پرم کرد ..
چقدر زندگی بر من سخت میگذشت ودیگر مرگ را فهمیده بودم
جسم من را روحم را کشت وفریاد من در باران گمشد
در این شب پاییزی
در یک شب پاییزی روح مرا کشت
همان سورنایی که محترم میشمادرمش
همان سورنایی که تهمت های را که به او زدند وحقیقت داشت را باور نکردم
همان سورنا
سورنا سر جنگ را با من بست وهمچون گلادیاتور پیروز شد
من مردم
من رو نابودم کرد
همه چیمو از من گرفت .
از درد از حال رفتم .
وقتی چشم باز کردم هوا روشن بود
یعنی صبح شده؟؟؟
ساعت چنده؟؟؟
سورنا کنارم خواب بود
به محض اینکه غلطی زدم بیدار شد
درد به بدنم رعشه دوانده بود
چقدر میتونه پست باشه یک ادم؟؟؟
به من ت-ج-ا-و-ز شد
به خواسته ام
به اعتمادم
به فکرم
به زندگی ام
من رو نگاه کرد وگفت:
-بیدار شدی خوشگله؟؟
با انزجا پسش زدم خواستم پاشم ولی نتونستم چشمم به روت-خ-تی افتاد دادزدم:
romangram.com | @romangram_com