#سورنا_پارت_30


-مامان من تورو میخوام درک میکنی ؟؟؟

-نمیشه ایسان باید صبر کنی بگذار پدرت اینجاست خودت باهاش صحبت کن

کمی گذشت صدای بابا توی گوشم پیچید:

-ایسان بابا نبینم ناراحتی .

-بابا

ودیگه هق هق امونم رو برید .

-جان بابا .داری گریه میکنی؟؟؟

-بابا بیایین ایران

-دخترم نمیشه که مادرت همه چیزو واست توضیح داد که .

-بابا لدفن .

-دخترم چیزت شده؟؟؟چرا داری لجبازی میکنی؟؟؟

-یا میایین یا اینکه من از خونه اسفندیار خان میرم .

-اون مردک اذیتت کرده؟؟؟از اولشم نباید میسپردمت به اون .

-نه بابا اذیت نکرده ولی اگه نیایین میرم اصلا میرم ازدواج میکنم .

-چی میگی ایسان حالت خوبه؟؟؟بگذار فردا صحبت کنیم

-نه بابا همین الان

از دادی که زدم خودم هم متعجب شدم .

-ایسان بابا من الان باید برم جایی خداحافظ

وقطع شد

چقدر راحت من دختر این خانواده نیستم؟؟؟

چرا اینا از بچه اشون محافظت نمیکنن؟؟؟

زانو هامو ا-غ-و-ش کردم وتا صبح گریه کردم الان دوروز میگذره به جز ناهار وشام واسه هیچ چیزی بیرون نرفتم

فردا هم قراره برم کلاس اوفففففف .

کاش عمو اجازه میداد من میرفتم خونه خودم یعنی خونه پدریم .

---------

سورنا:

وقتی توی چشماش نگاه کردم خیلی چیز ها دیدم ولی بیخیال شدم مثل همه چشم توسی رنگ ها مثل چشمای خودم چقدر قیافه اش شبیه گربه بود از عکس العملش کمی جا خوردم وقتی خواست بره دستش رو گرفتم ناگهان چشمم افتاد به اسم کوچه مثل برق چیزی از ذهنم عبور کرد مرگ نازنین مرگ خاله ارزو مرگ مامانم اون اتفاق شوم درست همین کوچه .درست همین جا درست خونه ا-غ-و-شی عمارت خاله ارزو درست خونه اون هانیه وهمایون اشغال سگ صفت که مادر بالاسرشون نبود واز پدر گور به گورشونم خبری نبود درست همین پلاک ابی درست همین جایی که سورنا مرد دختر با چشمای گرد نگاهم کرد حنجره خشکیده ام رو حرکت دادم نمیفهمیدم چی میگم واین مهم نبود


romangram.com | @romangram_com