#سورنا_پارت_28


- .

-ایسان باتوام

اشکم چکید

-2 سال

-2 سال این موضوع رو از من مخفی کردی؟؟؟

-عمو .

-هیسسس ایسان هیسسس

-عمـ .

-گفتم هیسسسس .دختری هنوز؟؟؟

سرم رو به نشونه مثبت تکون دادم

-راست میگی؟؟؟

-بله

-دیگه از فردا تو وارمین هیچ کاری باهم ندارید

-ولی

-ولی ودرد

-باشه .

-خوبه

وسریع اتاق رو ترک کرد مردشورت رو ببرن ارمین وای من نباید اجازه میدادم به ارمین ولی خب شد دیگه .

نمیفهمم عمو چرا انقدر عصبیه واین موضوع که چرا بابا ماموریت رو بیخیال نمیشه ونمیاد ایران ومن سالی یک ماه فقط میتونم ببینمش بابام پلیس اداره اگاهیه توی دایره مالی خسته شدم از این زندگی مامانم هم پلیس اداره جناییه چند ساله که واسه تحقیق روی یکی از بزرگترین پرونده های خاورمیانه به کشور های مختلف میرن موبایلم رودستم گرفتم وشماره مامان رو گرفتم بعد از 6 بوق جواب داد:

-جانم ایسان خوبی؟؟؟این موقع زنگ زدی

-سلام مامان

-چرا صدات گرفته اس؟؟؟عمو اینا اذیتت کردن؟؟؟

-نه مامان دلم واست تنگ شده

-عزیزم من هم خب اخر ماه بیا

-نمیشه که دانشگاه دارم نمیتونید این ماموریت کوفتی رو بیخیال بشید؟؟؟ببینید چند ساله به هیچ نتیجه ایی نرسیدید

-عزیزم نمیشه که من وپدرت در حال خدمت به کشورمون جونمون رو هم میدیم

-مامان من دارم عذاب میکشم یعنی من واستون مهم نیستم؟؟؟


romangram.com | @romangram_com