#سورنا_پارت_24


وقتی زدم توی دستش صدای تلق تلوق رو فهمیدم اگه شانس بیاره موبایلش ضد ضربه باشه برده ناگهان صدای قدم هاش رو سرعتم رو بیشتر کردم من وهانیه باهم دیگه دختر خاله اییم اما من بخاطر نبود مامان بابا وخارج بودنشون همراه هانیه وبرادرش همایون زندگی میکنم وپدرشون اسفندیار خان ادم های خیلی خوبی هستن به من خیلی اهمیت میدن همایون هم همراه گلاره همسرش وپسرشون نیما که 16 سالشه توی عمارت زندگی میکنن مهتاب هم زن عمو اسفندیاره من وهانیه رابطه خیلی خوبی باهاش داریم خاله ثریا از وقتی مرد من ایران اومدم .

بیخیال افکار مالیخولیایی شدم وسریع تر دویدم اهان راستی یادم اومد یه چیز دیگه رو من 18 سالمه وامسال تازه وارد دانشگاه میشم البته تا اخر هفته که اولین کلاسه گرایش مهندسی عمران .

همراه هانیه رفتیم داخل کوچه امون هانیه رفت سمت در پشتی عمارت ومن هم از در خروجی برم داخل یه دفعه حس سوزش رو توی پوست سرم حس کردم وگرومپ زمین خوردنم رو اخ خدا از زندگی ساقطت کنه مردم .

لعنت به اون دستای سنگینت نکبت مگه یه گوشی چقدر ارزش داره؟؟؟

فقط عطرش رو میتونستم حس کنم ونفس هاش رو که با عصبانیت نفس میکشید

اشهدم رو خوندم

داد زدم:

-عه ولم کن اشغال .

-اگه نکنم؟؟؟

با ارنج زدم پهلوش دستش کمی شل شد سریع رفتم کنار وبدون اینکه نگاهش کنم خواستم در برم که دستمو کشید ایستادم .

اوه قدشم که اندازه غول بیابونیه از پایین تا بالا رفتم نه بابا کفش های واکس خورده ات تو حلقم اوه اوه شلوارشو شلوار مارکت رو برم چقدر پاهاش درازن اوففف تمام نمیشه؟؟؟به زرافه گفته زکی اینم که کتش اوه چقدر خوشتیپه بیخیال مرتیکه چموش داشت به کشتنم میداد بالا بالا وبالا تر اوه این که 30 سانتی از من بلند تره کمی جامو تغییر دادم اوفففففف چشارو موهاشو لباشو این همون انتره که من رو تعقیب کرد؟؟؟

-اهوووم تموم شد؟؟؟

سرم رو تکون دادم ودست رو با خشم از دستش کشیدم اول ولم نکرد ولی وقتی نگاهش به اسمش کوچه افتاد دستش شل شد

زیر چشمش کبود شد این چه مرگشه؟؟؟سرش رو گرفت

داد زد:نــــــــــــــــه امکان نداره .

نفسش رو به سختی بیرون میداد نشست کنار جدول چشماش شبیه خ-و-ن اشام ها قرمز شده بود اولش ترسیدم ولی بعد دلم سوخت واسش گفتم:

-اقا خوبید؟؟؟

یه دفعه ایستاد وبا دو رفت وا این چشه؟؟؟

چرا مثل خل وچل ها شده؟؟؟

شونه امو بالا انداختم بیخیال رفتم داخل محبوبه در حال ابیاری باغچه بود جیغ زدم :

-سلام عزیز مـــــــــــن

محبوبه 60 سالشه خدمتکار عمو اسفندیاره خیلی دوسش دارم همیشه به درد دل ها من احساسی گوش میده .

بیشتر از حتی عمو اسفندیار دوسش دارم .

شال رو کامل برداشتم وموهای خرمایی تیره امو باز کردم اخیییییششششش

محبوبه:برو داخل عزیزم سرما میخوری ها

-نه عشقم

وپریدم وروی گونه های پر مهرش محبت کاشتم رفتم داخل عمو نشسته بود روی کاناپه .


romangram.com | @romangram_com