#سورنا_پارت_22
خب اره دیگه سورنا جان اگه خودتم بودی همین کارو میکردی خودم رو قانع کردم ورفتم سمت شرکت منشی ایستاد وگفت:
-سلام عزیزم خوبی؟؟؟
-این چه طرز حرف زدنه؟؟؟خانوم محمدی؟؟؟شما اخراجید
-اخه چرا؟؟؟
-همین که گفتم برید حساب داری وتسویه حساب کنید .
-چی میگی سورنا مگه من عشقت نیستم؟؟؟
-ههه احمق نباش گفتم اخراج میفهمی اخراج .
با گریه گفت:تورو خدات سورنا من به کارم نیاز دارم
سریع رفتم اتاقمو وزنگ زدم حراست شرکت واومدند وملیکا رو بردند اخیش یه کنه کمتر رفتم داخل دفترم وزنگ زدم به روزنامه نیازمندی ها وگفتم بزنن که به منشی نیازمندم کمی که گذشت رهام وحسام وارد اتاق شدند
حسام :اینجا چه خبره طویله شده؟؟؟منشی کو؟؟؟
-اخراجش کردم خیلی اویز بود
رهام:بیخیال منشیت اسفندیار رو چیکارش کردی؟؟؟
-میشه الان نگم؟؟؟
وکتم رو برداشتم ورفتم بیرون اصلا حوصله حسام وروهامو نداشتم..موبایلم زنگ خورد وصل کردم:
-بله؟؟؟
-سلام اقای مهندس سرداری خوبید؟؟؟
-شما؟؟؟
-من رئیس دانشگاه دولتی "..."هستم حسینی
-خوشبختم اقای حسینی امرتون؟؟؟
-راستش ما واسه رشته عمران نیاز به نیرو واسه دروس تخصصی داریم همه شمارو معرفی کردند وقتی دارید که به دانشگاه ما مرجعه کنید واستخدام بشید؟؟؟
-راستش نمیدونم .
-این یه خواهشه میدونید که دانشگاه ما متصله به خیریه کودکان بی سرپرست .
-باشه کی مزاحم بشم؟؟؟
-شما مراحمید این چه حرفیه؟؟؟
-نه بابا نفرمایید
-اگه میشه پنج روز دیگه ساعت8 صبح بیایید واقعا مفتخر میشیم از حضورتون نمیدونید چقدر خوشحالمون کردید واقعا ادم خیر شمایید
اره خیر سرم من وخیر بودن؟؟؟هههه چقدر هندونه زیر ا-غ-و-ش ادم میگذاره
romangram.com | @romangram_com