#سورنا_پارت_13
-خب تو نگفتی؟؟؟
-از کجا بگم؟؟؟
-از همه چیزت دوست دارم بدونم
-راستش من بچه اولیم شرکت گرافیکی دارم دو تا خواهر کوچیکتر از خودم دارم حنانه وهما با مامان بابا هم در خوشی زندگی میکنم الان هم همه دلتنگ من منتظرن
-کی پرواز داری؟؟؟
-اخر هفته
-واسه منم بلیط میگیری؟؟؟
-البته میگم الان شرکتت رو کی اداره میکنه؟؟؟راستش هنوز تو عقلم نرفته یه پسر 18 ساله شرکت به اون بزرگی داشته باشه
-اره دیگه رهام اداره میکنه ...شرکت ماله خودشه...هرچی من دارم از روهامه....
-رهام کیه؟؟؟اسمی ازش نبردی؟؟؟
-رهام پسر کوچیک خاله ارزوئه وقتی خاله مرد ومامان من ما دوتا خیلی تنها شدیم واسه همین دست به دست هم دیگه دادیم
-رهام چند سالشه؟؟؟
-الان 21.. 2 سال از من کوچکتره
-پس اون موقع 16 سالش بوده که شرکت رو دستش سپردی؟؟؟
-نه داداش اونموقع ندادم بهش 19 سالگیش دادمش که اومده بود اینجا اون 2 -3 سال رو وکیلم شرکت رو اداره میکرد .
-که اینطور ولی خوب مال واموال خاله ارزو رو حفاظت کردی ها .خخخخ
-اره دیگه من عمرمو مدیونشم
-خب ساعت 12 شب شد بخوابیم که فردا بریم از بیمارستان بیرون ویه دل سیر با هم شهر رو گشت بزنیم .
*****
5 سال بعد زمان حال:
شماره حسام رو گرفتم بعد دوبوق جواب داد
-الو سورنا خوبی؟؟؟
-پسر نفس بکش
-چرا جواب ندادی؟؟؟
-نمیدونی وقتی جواب ندم مشغولم .
-باز مخ کیو زدی؟؟؟
-فکر کنم ایندفعه دارم توی دردسر میافتام
-چه گندی زدی دادا؟؟؟
romangram.com | @romangram_com