#سورنا_پارت_118


یک دفعه در اتاق باز شد ودکتر اومد داخل .

-چه خبره بیمارستان رو گذاشتید رو سرتون؟؟؟بسه دیگه ملاقات مریض باید استراحت کنه .

حسام:بیا تازه داشتیم سری حالش میاوردیما شهابی تویهو مثلی برجی زهر مار نپری وسط نیمیشد؟؟؟؟

دکتر زد به بازوی حسام وگفت:

-دارم برات ..

حسام:وخــــــــــی عامو ..خخخخخ

رفتند از اتاق بیرون وفقط هما پیشم موند .کمی از خاطرات بچگیم واسش تعریف کردم ودر اخر هم گفت:

-غصه نخور حل میشه همه چیز .

-هما جونم حل میشه اما مثل روز اول نمیشه .

خوابیدیم تا صبح با صدای پچ پچ بیدار شدم هما ودکتر ورهام وحسام بالای سرم بودند .

-چیزی شده؟؟؟

دکتر:نه بابا داشتم میگفتم قرصارو چجور مصرف کنی همین مرخصی دیگه ایسان جون .

نگاه کردم سورنای بیشعور نیومده بود نکبت .چلغوز

اخه به چه حقی؟؟؟اگه دیگه محل سگم بهت دادم سورنا خان .وای حالا رو بگو میخواییم بریم خونه این سگه سورنا رو توی حیاطه .دیروز که میومدم خواب بود از ترسش زیاد توی حیاط نمیرم .

حسام:پاشو لباسادا بپوش پ ..

-چشم داداش حسام .

لباس هام رو پوشیدم وراه افتادیم سمت خونه .خونه که نه سمت قفسم

باز برم توی قفسم .

مردشور اون ریختت رو نبرن سورنا چقدر اخه تو اشغالی .قبل از اینکه حسام بپیچه توی کوچه گفتم:

-داداش حسام .

حسام:بله اجی؟؟؟

-میشه یه خواهش بکنم؟؟؟

حسام:بفرما اجی جونم .

--میشه موبایلت رو بهم بدی؟؟؟

حسام:اجی .

-نمیدی؟؟؟باشه اشکال نداره .

حسام:بقران نمیشه سورنا ساقطم میکنه .


romangram.com | @romangram_com