#سورنا_پارت_113
کلاسش از من مهم تر بود؟؟؟خوبه خودش هم میدونه این گند رو اون به زندگیم زد .خوبه خودش هم میدونه من تنهام والان چقدر دارم عذاب میکشم .وقتی خواست دستگیره در رو بکشه با بغض گفتم:
-هههههووووییییی ..
برگشت نگام کرد اشکام شروع به ریختن کردند
-چیه؟؟؟
-چه راحت داری میری؟؟؟؟
-میخوایی بمونم واست برقصم؟؟؟نکبت .
-خفه شو تویه حیوونی .مثل اینکه یادت رفت این بلا رو تو بودی سرم اوردی .اصلا من نمیخوام این بچه رو ک-و-ر-ت-اژ کنم .نمیخوام
ودودیدم سمت در خروجی که فرار کنم که سورنا از پشت گرفت من رو.
محکم گرفتم هرچی تقلا کردم دستش شل نمیشد بلکه محکم تر هم میشد .
اشک هام جاری شده بود .سورنا رو به دکتر با صدای بلند گفت:
-هرجور شده این بچه رو ک-و-ر-ت-اژ میکنی .
دادزدم:نمیخوام .نمیخوام ..
سورنا:بیا دکتر بیهوشش کن .
دکتر اومد وسوزنی بهم زد در عرض دو دقیقه خوابم برد ..
--------
سورنا:
کمی اعصابم خورد شد که بچه خارج از رحمه ولی بعدش خیلی خوشحال شدم .
مثل اینکه یکبار خدا به حرفم گوش داد .
با خیال راحت ایسان رو دست دکتر سپردم ورفتم سمت دانشگاه این چند روز رو به هزار مکافات مرخصی گرفتم .
ماشین رو پارک کردم .
همون دختر موبلند اسمش چی بود رکسانا؟؟؟
اومد سمتم وروی ماشین لم داد وگفت:
-سلام خوشگلم .خوبی؟؟؟
-سلام .
مانتوش به قدری کوتاه وجلف بود که تمام ب-د-نش پیدا بود .
-میخوایی امروز هم نریم کلاس؟؟؟
چه مرگش شده بود؟؟؟؟
اها داره طناب میده این جیگر من که بدم نمیاد .ولی فعلا باید چند روزی توی خماریم بمونی خوشگلم .
romangram.com | @romangram_com