#سورنا_پارت_112
-اسب .
رفت از اتاق بیرون .
وقتی سوزن رو دیدم قلبم تالاپ تلوپ کرد .یکی از پرستار ها گفت:
-اگه واقعا میترسی سرت رو سمت من بچرخ-و-ن .
سرم رو طرفش چرخ-و-ندم دستم سوخت جیغ خفیفی زدم .کمی که گذشت یک لیوان اب قند دکتر شهاب واسم اورد .
-سورنا کو؟؟؟
-نترس نمیره خخخخ بیرون توی سالن انتظاره
چقدر دکتر شهاب هم شوخ طبع بود .
-نمیترسم که از خدامه بره .
نشستم کمی وقت گذشت حدود یک ربع شهاب با قیافه پکر برگه ازمایش دستش بود
-چیزی شده دکتر؟؟؟
دکتر رو به پرستار:عارفی برو به سورنا بگو بیادش .
-دکتر چیزی شده؟؟؟
سورنا هم داخل اتاق اومد .
-راستش بچه ها من باید یه چیزی رو بگم نمیدونم شما از بودن این بچه راضی بودید یا نه .ولی .
سورنا:ولی چی دکتر؟؟؟؟بچه ام چیزیشه؟؟؟
-راستش بچه حاملگی خارج از ر-ح-م-ه اگه بمونه باعث مرگ ایسان میشه باید هرچه سریع تر ک-و-ر-ت-اژ بشه .
رسما دنیا یک دور چرخید .
چرا خدا؟؟؟؟حالا که قبولش کردم چرا باید اینجوری بشه؟؟؟؟چرا من باید عذاب بکشم؟؟؟؟اشک هام شروع به ریختن کرد .
سورنا اولش شاد شد ولی بعد ناراحت شد بعدش هم عادی شد یکم بعدش باز ناراحت شد
مدام مثل افتاب پرست تغییر حالت میداد کمی گذشت قفل زبونش باز شد وگفت:
-هرکاری که لازمه بکن شهاب جان .من برم کلاس دارم بعد این چند روز مرخصیم .ایسان رو به تو تحویل دادم از تو میگیرمش .
دکتر:خیالت راحت سورنا جان .کی میایی دنبالش؟؟؟
-کار شما تا کی طول میکشه؟؟؟
-تا فردا .
-خب فردا وقتی مرخصش کردی بگو میام .
دیگه تحمل نداشتم راحت میخواست بره؟؟؟
romangram.com | @romangram_com