#سورنا_پارت_111
هما:مگه چیه اجی ایسان؟؟؟واااایییییییی خدا ای کاش چشماش به تو بره .
از خجالت قرمز قرمز شدم .سرم رو پایین انداختم .حسام بشکن زد وگفت:
-خیلی بدجنسی سورنا میخوایی جشن عروسیت رو با اومدن بچه ات بگیری؟؟؟باید جشن رو جلو بندازی .
-اقا حسام جشنی لازم نیست .
هما:خیلیم لازمه .ما که یه داداش سورنا ویه ابجی ایسان بیشتر نداریم .
سورنا:حسام بهتره مابریم پایین ایسان اماده بشه بریم ازمایش .
حسام:ازمایش واسه چی؟؟؟
سورنا:نمیدونم بابا دکتر گفت .همون دهن لقی که به شما خبر داد
هما:اتفاقا کار خوبی کرد .
رهام هم وارد شد وگفت:
-سورنا حقیقت داره؟؟؟؟
حسام:البته رهام جون داریم عمو میشیم ..
همه رفتند از اتاق بیرون ومن از بین پالتو ها پالتو سفیدم رو همراه با شلوار کتان مشکیم گذاشتم وشال بافت مشکی بوتز های ساق بلندم رو هم پوشیدم رژ لب مختصری زدم ورفتم پایین .عمیق که به سورنا نگاه کردم زیر چشماش از بی خوابی سیاه شده بود دستی توی موهای بلندش کرد وگفت:
-بریم .
باهم دیگه سوار مازراتی شدیم وراه افتادیم .
به ازمایشگاه رسیدیم .
پرستار:خب عزیزم استینت رو بزن بالا تا خ-و-ن بگیرم .
-چی؟؟؟
پرستار:یه ازمایش خونه .
-نه .نه سورنا .سورنا وشروع به جیغ جیغ کردم .
سورنا پرید توی اتاق وگفت:
-چیزی شده؟؟؟
-میخوان خ-و-ن بگیرن .
-خب مشکلش چیه؟؟؟
-من اگه خ-و-ن رو توی این سرنگا ببینم حالم بد میشه بشون بگو یه جور دیگه تست بگیرن .
اومد نزدیک وگفت:
-خودت رو لوس نکن من مامان بابات نیستم ارمین جونتم نیستم .
اخمی کردم وگفتم:
romangram.com | @romangram_com