#سورنا_پارت_108
اصلا عشق رو چجور ابراز میکنن؟؟؟
لبخند تمسخر امیزی زدم ورفتم بیرون از باغ .رفتم سمت اتاق خواب .ایسان باز کج وکوله خوابیده بود لبخندی زدم وگفتم:
-نگا کن داره مادر میشه هنوز بلد نیست بخوابه .
رفتم پیشش نشستم روی زمین موهاش از روی ت-خ-ت مثل ابشار تا پایین ریخته بود .
یکی از توپ فراش رو توی دستم گرفتم وگفتم:
-عجب گند زدی به زندگیم ها ایسان خانوم بایک شوخی مسخره شروع شد همه چیز .
وتوپ موهاش رو با نفرت به یک طرف پرت کردم .حالا ازش بیزارم .
نه
این بیزار بودن نیست .ایسان ..حالم ازت بهم میخوره اوفففففففف کاش مثل همیشه جوانب رو واسه بودن باش رعایت میکردم .سورنای دیونه اگه وقتی باهاش بودی به جای ل-ذ-ت بردن فکر اینجاهارو میکردی کارت به اینجا نمیرسید .
ای خدای من .چیکار کنم حالا؟؟؟
من نمیخوام
دستام رو سمت گردن ایسان بردم تا خفه اش کنم هم خودم خلاص میشم هم همه چیز بهتر میشه .ناگهان جیغ های نیلوفر توی ذهنم اومد .
-من حامله ام سورنا منو نکش .
بی توجه شدم وخواستم باز به کار م ادامه بدم .
جیغ های رهام:
-مانی مانیمو میخوام دادایی
عصبی رفتم از اتاق بیرون چرا امشب صبح نمیشه؟؟؟؟چرا من دارم داغون میشم .چرا ایسان باید بچه دار بشه .
ای خدای من رفتم از ساختمون بیرون .درست مثل هر اتفاقی که میافتاد وبد بود برف میومد الان هم داره برف میاد دوزانو زدم توی حیاط عمارت .اشکام در نمیومد فقط در حال خفه شدن بودم از بغض این بغض کی فرو کش میکرد؟؟؟
برف روی شونه هام نشست .یکی از نگهبان ها که اسمش حسین بود اومد پیشم .
-اقا چیزی شده؟؟؟
-میشه تنهام بذاری؟؟؟
-سرما میخورید اقا .
-نه .برو .
نشست پیش من وگفت:
-میدونم جسارته ولی اگه دوست دارید میتونید به من بگید؟؟؟
-چیز مهمی نیست فقط دارم بابا میشم .
ته دل خودم هم از گفتن این کلمه یه جوری شد .
romangram.com | @romangram_com