#سورنا_پارت_106


-سورنا .

واز حال رفت هرچی تکونش دادم بیدار نشد زنگ زدم دکترم دکتر بعد نیم ساعت اومد .

-چیه سورنا جان؟؟؟

-راستش یه ربعه بهوش اومده ورفته توی دستشویی داره بالا میاره نمیدونم چشه کمی ترسوندمش که اینجوری شد .

-فکر نکنم از ترس باشه شاید هم باشه .بذار برم معاینه اش کنم

همراهش رفتم داخل اتاق رنگ ایسان مثل گچ شده بود .یعنی انقدر میترسه؟؟؟

ای خدا جانم نقطه ضعف رو برم .من رو که دید گفت:

-دکتر این بیشعور رو بیرون کنید .

دکتر:نمیشه که مگه چیکارت کرده؟؟؟

-همش منو میترسونه نمیدونید یک ساعته چی به روزم اورده .

-استینت رو بالا بزن دخترم .

ایسان استینش رو بالا زد نبضش رو گرفت وگفت:

-طبیعیه چه حسایی داری بگو؟؟؟

-همش سرم گیج میره دو روزه که اینجوریم دوبار هم حالم بهم خورده از صبح تاحالا .

-خب بیا برو این تست رو بده ببینم

-تست چی هست حالا؟؟؟

-تو برو بده .

با تست رفت دستشویی کمی که برگشت مثل منگ ها فقط یک نگاه به من میکرد یک نگاه به تست

همونجور ادامه داد تااینکه اون بلور شفافی که جلوی چشمش بود راه پیدا کرد وسرازیر شد

-مثبته دخترم؟؟؟

-اره .

-سورنا جان داری بابا میشی تبریک میگم ..

چی؟؟؟چی گفت دکتر؟؟؟قند خ-و-نم یهو افتاد .مثل مات ها فقط نگاش میکردم اینا چی میگن؟؟؟من دارم بابا میشم؟؟؟من غلط کنم بابا بشم من هنوز خودم بچگی نکردم که بخوام بابا بشم .اونم بچه این انتر؟؟؟میخوام نباشه .نگاش کن اینم انگار شکه شده از توی شک در اومد وگفتم:

-دکتر چرت نگو؟؟؟

-تست رو بده ایسان جان

کمی نگاه کرد دوبار پلک زد وگفت:

-فردا حتما بیا مطب ازمایش هم بده مطمئن بشیم .


romangram.com | @romangram_com