#سورنا_پارت_104
سریع کتم رو پوشیدم وسوار ماشین شدم وقتی رفتم بیرون رد پاش رو دیدم خب اگه از کوچه" "برم ودور نشده باشه بهش میرسم .از طرز قدم برداشتنشم معلومه که زیاد نمیتونه بدوهه .اهان رسیدم .ایسان خانوم نابودت میکنم اول دوبار پلک زد وبعد از جهت مخالف دوید از ماشین پایین پریدم واز پشت گرفتمش بردمش توی خونه واتاقش بعد از کمی بحث رفتم بیرون ودر رو قفل کردم حسام وهما وحنانه عزم رفتن کردند .
رهام هم رفت نشستم کنار شومینه .
دادزدم:
-پرویز
پرویز محافظ خودم بود
-بله اقا
-برو به روزنامه ها بگو که به دوتا خدمتکار نیاز مندیم
-چشم اقا .
وقتی رفت زنگ زدم به شرکت منشی جدید همه چی زیر نظرش بود .
-سلام خانوم صابری
-سلام اقای سرداری .
-شرکت چطوره؟؟؟
-خوبه اقا اقا نوید واقا نیما به کارها میرسن .
قطع کردم زیاد از رابطه صمیمی با منشی ها خوشم نمیومد
ساعت 8 شب شد گردنم رو تکون دادم که ترق ترق کرد وعزم اتاق خواب کردم خوابم نمیومد میخواستم ببینم این دختره چکاره اس توی راه پله به حرفاش فکر کردم
عشقم .
چه غلطا .
اون پسر پخمه هم نیست نگاش کن بی لیاقت رو خب یکم به من بگو عشقم عشقم نه به یک میمون در قندون
چه اسمیم داره انتر ارمین .
اشغال
من شوهرشم حسام فرندس فابریکش رهام دوست جونیش ارمین هم عشقش شیطون رو درس میده این دختر از."..".
در اتاق رو باز کردم اولش باز نشد کمی که حول دادم بازشد .اها نگو که خانوم پشت در خوابش برده .ایستاد وبا چشمای متورم وقرمز بهم نگاه کرد .
-چیه؟؟؟خوشگل ندیدی؟؟؟
-نه میمیون از نزدیک ندیده بودم که دیدم .
-اسم خودت رو روی من نگذار .
-عزیزم من به لقب هفت نسل پیشت چیکار دارم؟؟؟
-ایسان میزنم دندونات رو خورد میکنما .
romangram.com | @romangram_com