#سلطان_پارت_90
زیرلب غریدم:
_سیاوش،اینجا چه غلطی می کنه.
_خان نمی خوایی بگی چی شده؟
نگاه پراز خشمم رو از سیاوش برداشتم و خیره به صورت کدخدا گفتم:
_فقط این رو بدونکه،افراد پاشا دوباره برمی گردن ،احتمالا دوباره دوتا آبادی باهم درگیر بشن،پس به مردم بگو مراقب باشن.
_آخه چراخان،شماکه زنش رو بهش دادی،پس دیگه چه مرگشه؟
سیاوش باچهره ای به هم ریخته واعصبانی کنارکدخداایستاد،کدخدا متعجب سرش روبه سمت سیاوش چرخوند.
_دختره رو کجا بردی امیرسام؟!
دستم روبه لبم کشیدم چشم هام رو خمارکردمو بانیشخند روی لبم سرم رو تکون دادم.
_جوش نزن سرگرد،دختره جاش امنه،پس صاحبش دادمش.
ازصورت درهمش معلوم بود که خیلی اعصبانی وخشمگین شده،
خیره بهش بودم،که سرش روجلو آوردو زیر لب غرید:
_باید دختره رو برگردونی امیرسام،باید برش گردونی وگرنه هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی.
این حرف رو که شنیدم،هجوم خشم رو تووجودم احساس کردم،به یک باره به سمتش حمله کردم یقه اش رو به چنگ گرفتم،کمی به سمت خودم کشیدمش.
romangram.com | @romangram_com