#سلطان_پارت_7
سرم رو تندتند پایین و بالا کردم،گره ی کور بین ابروهاش رو کمی بازکردو دستش رو آروم ازروی دهنم برداشت.
_امشب همه چیز رو هماهنگ می کنم ،تابتونی راحت فرارکنی،برو تو قلمرو سلطان اونجا درامانی.
_چشم خانوم.
_آفرین دختر،امشب گلرخ رو می فرستم دونبالت.
سرم رو به سرعت پایین وبالا آوردم.
_حالا برو تواتاقت،
یکی مارو باهم ببینه برامون گرون تموم می شه.
چشمی گفتم و سریع به سمت اتاقم دویدم.
دراتاق رو به سرعت باز کردم و خودم رو انداختم توش،
_به،به،نفس خانوم،کجا رفته بودی به سلامتی
من که تااون موقع تو خودم بودم،ازصدای مهران یکه ای خوردم ووحشت زده سرمو بلند کردم.
_کجارفته بودی خانوم خانوما!
نگاهی ازسرنفرت بهش انداختم و دوباره ازسنگینی نگاهش سرم روبه زیر انداختم.
_چیه دیگه مارو تحویل نمی گیری؟نگاهت رو ازم می دزدی؟
romangram.com | @romangram_com