#سلطان_پارت_28
بادوقدم بلند خودش رو بهم رسوند و دستش رو گذاشت روی دهانم وآروم گفت:
_خیلی خب ،بسه چراجیغ می زنی؟
بااین اوضاع حنجره ای هم واست مونده؟!
نترس من کاریت ندارم.
سرم رو تکون دادم تا دستش رو برداره.
همین که رفت عقب نفس زنان داد زدم:
خودتون رو خرفرض کنید ،شما مردا همه ازیک قماشید،تا یک دختر تنها و بی کس می بینید خوی حیوانیتون رو رومی کنید.
گلوم آتیش گرفته بود،صدام دورگه شده بود ونمی
تونستم خوب حرف بزنم.
باصدای شلیک سریع به بازوم چنگ زد :
_بامن بیا...
خودم رو عقب کشیدم و تند گفتم:
_کجا؟!
_فعلا بهتره که ازاینجا بریم،بعد بهت می گم.
romangram.com | @romangram_com