#سلطان_پارت_20
قدرت سیلی اونقدرزیاد بود که گوشه ی لبم پاره شد وهمزمان باگرمی خون کنارلبم،سوزش
شدیدی رو هم تو کل صورتم احساس کردم.
_ببنداون دهنت رونفس تااینجا به جای بوسیدنت تمام دندونات رو نریختم تو حلقت.
لبم به شدت می سوخت و جای سیلی به گزگزافتاده بود،ازدردوسوزش اشک هام دوباره شروع کردن به روی گونه ام فرود اومدن.
اشک هام رو پس زدم ،نباید بذارم فکرکنن که ضعیف گیرآوردن.
عصبی خیره بود به من،که ناگهان دربه شدت باز شد و به دیوار اتاق برخورد کرد وحشت زده سرم رو به سمت درچرخوندم،بادیدن چهره متعجب وخشمگین مهران،خوشحال شدم صبح ازدستش فرارمی کردم حالا خداروشکر می کردم که می دیدمش،باخشم غرید.
_اینجا چه غلطی می کنی سامان؟
سامان که تااون لحظه خشکش زده بود به تته پته افتاد خودش روازروی تخت پایین انداخت،ایستاد وخیره شدبه مهران.
دا...داداش،به خ...خدامن...
مهران به سمتش حمله کرد یقه اش رو گرفت و هولش داد سمت دیوار ،چسبوندش سینه ی دیوارو باخشم غرید.
_لعنتی می کشمت،مشت های محک
می به شکم سامان می زد
باترس ،به اون دونگاه می کردم،سامان هیچ عکس والعملی ازخودش نشون نمی داد،سرخوردو روی زمین افتاد صدای سرفه هاش به گوشم می رسید.
_بسه مهران،بسه...
romangram.com | @romangram_com