#سلطان_پارت_2


_تونمی دونی بامن چکارداره ،که گفته سریع برم پیشش؟

_نه به جان تو ،چیزی نگفت،حالا زود باش معلوم نیست چه خوابی برات دیده ...

آب دهنم رو به سختی فرو دادم به داخل اتاق برگشتم،

یه مانتوی مشکی باشال سرمه ای ازتوکمد برداشتم وسرسری پوشیدم.

برای بستن دکمه های مانتو دستام می لرزید.

گلوم خشک بود،اهمیتی ندادم،شالم رو روی سرم انداختم وباچند قدم بلند ازاتاق زدم بیرون.

دوشادوش طیبه به سمت اتاق پاشا راه افتادیم.

انگارکه هرچی حس بدتو دنیابود به یک باره توی دلم جمع شد.

جلوی دراتاق پاشاکه رسیدیم،طیبه چند تقه به درزد.

_بیا تو...

طیبه دست برد سمت دستگیره وفشارش داد ،درروبه داخل هول دادو اشاره کرد که برم داخل،آب دهانم رو به سختی فرو دادم،نگاه گذرایی به طیبه انداختم چشم هاش رو روی هم گذاشت.وبااین کارش بهم اطمینان داد که چیزی نیست و ترس به دلم راه ندم.

بادوقدم بلند وارد اتاق شدم.

زیر لب سلام کردم،سرم رو به زیر انداختم.

_به،به،نفس خانوم...

romangram.com | @romangram_com