#سلطان_پارت_149


باچشم های بارونیم وصورتی که ندیده ام می تونستم حدس به زنم که به خاطر گریه کردنم قرمزشده خیره شدم به صورت سلطان انگشت های دوتا دستم رو همزمان بالا آوردم ،محکم روی چشمم کشیدم تا ازتاری دیدم کم بشه،چشم هام رو بازکردم حالاتصویر سلطان واضح تر به چشمم می رسید.

بااخم کمرنگی خیره بود بهم.

_دیگه گریه نکن بسه.

.

سرم رو تکون دادم و بینیم رو بالا کشیدم.

_این عکس رو می دی پیشم باشه.

خیره بود توصورتم لبخند کجی نشوند کنج لبش .

_آره ،می دم.

اماقبلش باید گریه ات رو تموم کنی،همینجوریش هم خودم اعصاب ندارم؛حالا تمومش می‌کنی؟

سرم رو چندبار سریع تکون دادم وباصدای گرفته ای گفتم:

_آره ،تمومش می کنم.

نگاهش رو ازم گرفت،سرش رو به سمت آلبوم چرخوند‌دستش رو به سمت عکس دو نفره‌ی مامان و بابا برد،ازآلبوم جداش کردو گرفت سمتم.

_بیا مال توباشه.

لبخند پهنی زدم و دست دراز کردم و عکس رو ازتو دستش بیرون کشیدم،نگاهی به عکس انداختم،دوباره بغضم گرفت.

romangram.com | @romangram_com