#سلطان_پارت_137
چهره ی زیبا ودلنشینی داشت،بالبخند محوی به من نگاه می کرد.
_اسمم نفسه.
-نفس! اسمت هم، مثل خودت خوشگله.
لبخند زورکی زدم وگفتم:
_ممنون عزیزم،توام دختر خوشگلی هستی.
_بیا بریم بشینم،اینجا سرپا وایستادیم ،به قول امیرسام چرت وپرت می پرسیم ازهم..
این رو گفت و مستانه شروع به خندیدن کرد،ازدیدن صورت بشاشش ناخداگاه لبخندپهنی روی لبم نشست،دنبالش راه افتادم ،صندلی رو عقب کشیدم و نشستم،اونم صندلی که روی زمین افتاده بودرو بلند کردونشست روش.
مستقیم نشست و خیره به صورتم گفت:
_ازدستش ناراحت نباش،تودلش چیزی نیست.
جدیدا خیلی عصبی شده.
_ناراحت نیستم.
-اه،لعنت به این زندگی.
بافریادی که سامیار کشید سرم رو به سمتش چرخوندم،حینی که دستش رو به گردنش گرفته بود،از درگاه غرغرکنان خارج شد.
_ببین من بااین دوتا دیوونه چی می کشم.
romangram.com | @romangram_com