#سلطان_پارت_132
خیره بودم به صورت عصبی و قرمز شده اش،باخشم مشتش رو روی میز کوبید ، فریاد زد.
تو یک لحظه ازروی صندلی بلند شد جوری که صندلی افتادش،باترس و وحشت خیره بودم بهش مثل شیر نعره می زد،جوری که چهارستون بدنم لرزید ،گوشی رو با خشم پرت کرد که خورد به استکان ها و خوردشدن.
شباهت این مرد باشیر برام جای تعجب داشت،همین طور که مات و مبهوت رفتنش رو تماشا میکردم،بااحساس خیس شدن پام سریع از روی صندلی بلند شدم ،چایی روی میز ریخته شده بود و قطره قطره روی پاهام می چکید.
خیره شدم به دست هام هنوزم می لرزیدن.
این بیچاره دیوونه نباشه .
دستم رو به سمت گوشیش بردم،خیس شده بود ،سریع ازبین شیشه خورده ها برداشتمش با گوشه ی شالم خشکش کردم،اون کدوم زن بدبختیه که عاشق این دیو شده.
_چی شده؟!
باصدایی که اومد سرم رو به سمت درچرخوندم،سامیارو سونیا باچهره هایی وحشت زده و کنجکاو به من خیره بودن.
_چیزی نشده ،بایکی توگوشیش داشت حرف می زد،دعواشون شد بعد عصبی شدو گذاشت رفت.
سامیار کف دستش رو محکم به درگاه زدو باخشم گفت:
_باید ببریمش دکتر داره خطرناک می شه درصد خشمش زیادی زده بالا.
نگاهم به صورت سامیار بود ،که سلطان باچهره ای درهم واخمو پشت سرش ظاهرشد،سامیار همین طور داشت ازش بد می گفت.
_گنده تراز دهنت داری حرف می زنی ،آقا سامیار،
سامیار بیچاره چشم هاش از تعجب دوتا شدن،قشنگ وحشت رو توچشم هاش می شد دید،تا برگشت ،سلطان به سمتش هجوم برد یقه اش روسفت چسبیدو کوبوندش به دیوار همزمان سونیا جیغ کشیدو دست انداخت و بازوی سلطان رو گرفت و به سمت خودش کشید.
romangram.com | @romangram_com